متين اصفهاني (حسن بهنيا)











متين اصفهاني (حسن بهنيا)



به عشقِ عشقِ کل علي (ع)


بهار آمد و ز گل به باغ و راغ زد رقم
شد از صفا و خرمي جهان چو گلشن ارم


هوا به مشگ شد فرو صبا وزيد دمبدم
سرودهاي دلنشين ترانه هاي زير و بم

[صفحه 248]

بود بلند هر زمان رسد به گوش هر قدم
به سرو از تذروها به گلبن از هزارها


وزيد باد فرودين بود زمان زمان گل
زمان زمان گل بود جهان همه جهان گل


جهان همه جهان گل جهان بيکران گل
نسيم هر طرف وزان کنار گل ميان گل


به باغ و راغ و بوستان رسيد کاروان گل
به هر چمن به هر دمن ز گل گشود بارها


عروس گل به گلستان گشود روي دلربا
گشود روي دلربا به عندليب زد صلا


به عندليب زد صلا که اي اسير مبتلا
زمان هجر گشت طي گه وصال شد بيا


گه وصال شد بيا بيا بيا به سوي ما
بيا به سر رسيد اگر کشيدي انتظارها


الا که روزگارها کشيدي انتظار گل
بيا که روزگار شد دوباره روزگار گل


به گِرد باغ و بوستان کشيده بين حِصار گل
پَري رُخان ز هرطرف يمين گل يسار گل


دوند روي سبزه ها چمند در کنار گل
ز جاي پا به سبزه ها نهند يادگارها


شده است آب از صفا تمام پيکر آينه
بود ز فرق تا قدم ز پاي تا سر آينه


به جوي و رود ساخته ز چهر انور آينه
رواست طعنه گر زند بَر آينه هر آينه


ندارد امتياز اگر ز روشني بر آينه
فتاده عکس روي گل چرا در آبشارها


ستاده سروها ببين کنار هم چمن چمن
نشسته سبزه ها نگر به گرد هم دمن دمن


ز برگهاي لاله بين عقيق ها يمن يمن
ز قطره هاي ژاله بين درّ و گهر عدن عدن


به لاله زار مشگ چين ختا ختاختن ختن
مگر که مِشگ جاي گل دمد ز لاله زارها


گذشت موسم خزان دوباره نوبهار شد
دوباره فرّ فرودين چو پار آشکار شد


چمن تمام دشت چين دمن همه تتار شد
ز عطر جان فزاي گل نسيم مِشگبار شد


کنون که از صفاي گل چمن بهشت وار شد
بهشت روي من بچم به طرف سبزه زارها

[صفحه 249]

نظر به طرف باغ کن طراوت بهار بين
کران گرفته تا کران چمن بهشت وار بين


بگوش لاله در چمن ز ژاله گوشوار بين
به جلوه سرو و کاج را کنار جويبار بين


به دور گل ز هر طرف هزارها هزار بين
به نغمه هاي زير و بم فراز شاخسارها


فراز شاخسارها نواي سار خوش بود
به شاخ سرو ناله ي تذرو زار خوش بود


ز هر حديث در چمن حديث يار خوش بود
نسيم اگر ز کوي او کند گذار خوش بود


به باغ با نگار رو که با نگار خوش بود
گر اندکي کنند کم ز ناز خود نگارها


بيا به باغ و بوستان نظاره کن نظام گل
جمال گل جلال گل کمال گل مقام گل


رکوع گل سجود گل قعود گل قيام گل
زبان حال اين بود به گوش تو پيام گل


که تا ز ژاله در چمن لبالب است جام گل
بگير جام و خويش را رسان به ميگسارها


ز چشم خويش ساقيا به من شراب ناب ده
ز جام ده ز چشم ده ز هر دو بيحساب ده


ثواب کن به تشنه اي ز حال رفته آب ده
ز جام آفتاب گون مي چو آفتاب ده


خمار مي کشد مرا بتا بط شراب ده
بتا بط شراب ده علاج کن خمارها


چنين که مشگبو صبا به لاله زار مي رسد
عبير بيز ميوزد عبير بار ميرسد


ز کوي دوست آمده ز سوي يار مي رسد
نويد عيش و خرّمي ز هر کنار مي رسد


ز شوق مي طپد دلم مگر که يار مي رسد
بلي بهار چون رسد بهم رسند يارها


بهار با تو خوش بود براي من نگار من
براي من که همچو تو گلي است در کنار من


بهار من توئي توئي نگار گلعذار من
بهار من بهشت من بهشت من بهار من


بهار بي وجود تو نميخورد به کار من
چه لطف بي تو هر قدر که آيد اين بهارها


مرا ببخش ساقيا ز چشم ميگسار مي
ز بوسه نقل کن عطا ز لعل آبدار مي


ز مي متاب رو بزن نهان و آشکار مي
بنوش مي ببخش مي بزير مي بيار مي

[صفحه 250]

تمام سال خوش بود خصوص در بهار مي
ميان سبزه زارها کنار جويبارها


بيار مي که موسم طرب ز دست مي رود
خوش آنکه مست آمد و خوش آنکه مست مي رود


که مست مي ز نيستي به سوي هست مي رود
کدام کس برون ز خود چو مي پرست مي رود


بلي به کوي حق ز خود هر آنکه رست مي رود
نه آنکه کرده سد ره ضَياع ها[1] عَقارها[2] .


مي از خم غدير ده به عشق مرتضي علي (ع)
بده به عشق عشق کل ولي کبريا علي (ع)


علي (ع) که در جهان اگر نبي (ص) نبود با علي
به حق حق که هم قدر نداشت جز خدا علي (ع)


علي (ع) که بود شبه ها که حق خداست يا علي
به حق اگر که خلق را نخوانده بود بارها


علي (ع) که برفراشت حق به دست او لواي دين
علي (ع) که در غديرخم نبيش خواند جانشين


علي ولي کبريا علي امير مؤمنين
علي (ع) پناه انبيا علي (ع) رسول (ص) را معين


علي (ع) که بر درش نهد فرشته رخ ملک جبين
علي (ع) که حق به دست او سپرده اختيارها


علي (ع) که هست درگهش به خلق مأمن رجا
علي (ع) که بر درش برد مُرادمند التجا


نيافت گر مراد از او مراد خواهد از کجا
به غير درگهش رود کدام سو کدام جا


کجا رود چو رد شود کسي ز درگه خدا
کجا روند از درش به درد و غم دچارها


ازل ز ابتداي او نشانه اي و آيتي
ابد ز انتهاي او علامتي حکايتي


بدايتش اگر بود خداي را بدايتي
نهايتش اگر بود خداي را نهايتي


ز جود او وجودها اشارتي کنايتي
بقاي روزگار او برون ز روزگارها


علي (ع) که مهر پرتوي بود ز نور روي او
علي (ع) که آبروي دين بود ز آبروي او


علي (ع) که گلشن جنان شميمه اي ز کوي او
علي (ع) که چشم انبياء چو ما بود بسوي او

[صفحه 251]

علي (ع) که هاي و هوي من بود زهاي و هوي او
علي (ع) که هست پنجه اش گره گشاي کارها


ز افتخار مدح او مرا چه افتخار به
ز کارها که مي کنم از اين کدام کار به


ز يارها که جسته ام از او کدام يار به
که از شهان روزگار از او به روزگار به


از او به قدر و مرتبت که پيش کردگار به
که پيش کردگار به از او ز شهريارها


الا که قطره اي بود محيط از عطاي تو
الا که چرخ پايه اي ز کاخ اعتلاي تو


«متين» مسمطي چنين سروده در ثناي تو
نشسته تا که بشنود ز لطف مرحباي تو


مگر نصيب او کند ز مرحمت خداي تو
شود به خاک درگهت ز خيل خاکسارها


هميشه تا که سر زند به باغ در بهار گل
هميشه تا که بشکفد به طرف لاله زار گل


هميشه تا مَثَل بود به روي خوب يار گل
هميشه تا ز دل برد به رنگ و بو قرار گل


هميشه تا که مي برد غم از دل فکار گل
شکفته تا چو گل بود رخ اميدوارها


هر آنکه باد يار او خداي باد يار او
به روزگار دمبدم فزايد اعتبار او


چو گل به خرمي رود مدام روزگار او
زلال عشرت و طرب بود به جويبار او


بهيچ گاه عقده اي نيفتد به کار او
مباد همچو خصم او اسير گير و دارها


ديوان متين، ص 326-331.

[صفحه 252]



صفحه 248، 249، 250، 251، 252.





  1. ضَياغ: تباه شدن، تلف شدن.
  2. عَقار: متاع و اسباب خانه، ملک، آب و زمين زراعتي.