متين اصفهاني (حسن بهنيا)
باز به بستان نمود گل چو منوچهر چهر شد ز گل و لاله باغ سپهري از ماه و مهر باغ خزان ديده را گرفت در بر بهار باز به طرف چمن باد بهاري وزيد بنفشه پيک بهار ز خاک سر بر کشيد به طرف هر گلسِتان بر لب هر جويبار از دَم باد بهار وز قدم فرودين [صفحه 246] باغ پر از ياسمن چمن پر از ياسمين از اين زمين مشگبيز از آن هوا مشگبار ابر برآمد به کوه سيل سرازير گشت غلطان غلطان رسيد پيچان پيچان گذشت شد به سوي رود و شط نعره زنان رهسپار بهار گرد خزان از چمن و باغ رُفت بلبل و گل يافتند مجال گفت و شنفت رسيد هنگام وصل زمان بوس و کنار خزان غم گشت طي بهار عشرت رسيد صنوبر و کاج باز سر بفلک بر کشيد به رقص برخاست سرو دست افشان شد چنار مقيم کاشانه چند خيز و کن آهنگِ باغ شکفت از خرمي چو روي گل رنگِ باغ چه نقش ها زد ز گل به صفحه ي لاله زار کنون که باد بهار وزيد در بوستان گيتي چون گل شکفت تازه و نو شد جهان در چمن و باغ و راغ بايد افکند بار ماه من اي چهره ات غيرت ماه تمام چند نشيني خموش خيز و به مجلس خرام جام بده دمبدم ساغر پي پي بيار غدير خم را سزد سازي جام شراب کامروز در آن مقام حضرت ختمي مآب (ص) خواند علي (ع) را وصي به امر پروردگار منبري آراستند بهر رسول (ص) اَنام خطاب کرد اين چنين خطيب ذوالاحتشام به کشور دين بود او صاحب اختيار [صفحه 247] گفت پس از من علي است راهبر راه دين اوست خدا را ولي اوست مرا جانشين به هر که مولا منم علي است مولا ويار عالَم غيب و شهود مظهر داور عليست (ع) مظهر حيّ ودود صِهر پيمبر عليست (ع) آنکه ز جودش بود کاخ وجود استوار عرش برين کمترين پله ي ايوان اوست عيسي گردون نشين طفل دبستان اوست چو دست قدرت کند از آستين آشکار اي که مه آسمان پرتوي از روي تست دام دل عارفان سلسله ي موي تست چون پي طاعت کنند رو به در کردگار تا که بود در جهان خرّم و فيروز گل تا که بود دلپسند هر شب و هر روز گل دهر کهن تا شود نو هر سال از بهار يارت چون گل مدام شاد و دل افروز باد هر سال بر او بهار هر روز نوروز باد هر دم خندان بود چون گل در روزگار اي که دل از مهر تو به شادماني است جفت طبع گل آراي من چو گل به مدحت شکفت تا کند از جان و دل به خاک راهت نثار ديوان متين، ص 311-313.
قبله ي قدّوسيان
لاله بر افروخت رخ چو آفتاب از سپهر
تطاول دي گذشت طبيعت آمد به مهر
در دمن و دشت و کوه لاله و ريحان دميد
بنفش و سرخ و کبود زرد و سياه و سپيد
تازه و نو شد زمان خرم و خندان زمين
وزان نسيم از يسار دمان شميم از يمين
ز دامن کوهسار ريخت به دامانِ دشت
کوه و در و دشت را سينه کشان در نوشت
لاله دميد از دمن گل به گلستان شکفت
گاه اين گفت آن شنيد گه اين شنيد آن بگفت
گل ز طرب گشت مست جامه ز شادي دريد
بر سر اطفال باغ سايه نشين گشت بيد
که زد فريدون گل تکيه بر اورنگِ باغ
ماني قدرت گشود دفتر ارژنگِ باغ
ساحت گلزار گشت غيرتِ باغِ جنان
رخت ببايد کشيد ز خانه در گلسِتان
سروِ من اي طره ات مشگ فشان مشگ فام
آمد عيد غدير پر کن از باده جام
به که ز خم غدير سر زند اين آفتاب
به خلق ابلاغ کرد خلافت بوتراب (ع)
در آن مقام شريف کرد به منبر مُقام
که بعد من مرتضي (ع) است بر امت من امام
رئيس بر مسلمين امير بر مؤمنين
به هر که ياور منم علي است يار و معين
لنگر فُلک وجود فاتح خيبر عليست (ع)
کان کرم بحر جود ساقي کوثر عليست (ع)
موسي عمران به طور واله و حيران اوست
گوي وجود از شرف در خم چوگان اوست
مطاف کروبيان خاک سر کوي تست
قبله ي قدوسيان طاق دو ابروي تست
تا چو رخ گلرخان هست دل افروز گل
تا به چمن سر زند به فصل نوروز گل
مسعود باد اخترش بختش فيروز باد
هر روز از عمر او بِه ز دگر روز باد
نسيم مهرت ز دل غبار اندوه رُفت
«متين» به مدحت بسي گوهر ناسفته سُفت
صفحه 246، 247.