متين اصفهاني (حسن بهنيا)











متين اصفهاني (حسن بهنيا)



صد بهار گل


فصل بهار آمد و شد آشکار گل
افراشت خيمه در چمن و لاله زار گل


افراخت طرف باغ بهر گوشه سرو قد
افروخت چهره در چمن از هر کنار گل


آنجا چمن چمن ز جنوب و شمال سرو
اينجا دمن دمن ز يمين و يسار گل


شد آشکار آتش موسي ز طور شاخ
يا گشت جلوه گر به سر شاخسار گل


گوئي ز عکس عارض خود در ميان آب
افکنده آتشي به دل جويبار گل


تا از تطاول سپه دِي بود مَصون
گِرد چمن کشيده ز هر سو حصار گل


چون دامن فلک که پُر است از ستارگان
پر کرده دامن دمن و کوهسار گل


بوي بهشت مي رسد از هر طرف مگر
بر مرکب نسيم سحر شد سوار گل


دلجوي و دلستان و دل آرا و دلرباست
در باغ و راغ و در چمن و لاله زار گل


زيبائي و طراوت و لطف و صفا مگر
کرده است وام از رخ آن گلعذار گل


اي سرو ناز من به ميان چمن درآي
تا سر نهد بپاي تو از هر کنار گل


بگذر به باغ تا ز سر شوق گلستان
از هر طرف بپاي تو سازد نثار گل


اي سرو قدِ لاله رخِ من در آبه باغ
تا سرو منفعل شود و شرمسار گل


از رشگ لاله ي رخت اي گلبنِ نشاط
پيوسته همچو لاله بود داغدار گل


من آن نيم که بي تو کنم رو به گلستان
اي گلعذار بي تو نيايد به کار گل

[صفحه 241]

هرگز کسي نديده که سرو آورد ثمر
جز سروِ قامت تو که آورده بار گل


امروز هر که بُرد به خاک آرزوي تو
فردا بود که سر زندش از مزار گل


بردار پرده از گلِ رخسار تا به باغ
افتد ز قدر و مرتبه و اعتبار گل


ساقي کنون که فصل بهار است و در چمن
هر سو شکفته است چو رخسارِ يار گل


در پاي لاله باده ي گلگون به جام کن
تا جلوه گر بود به سر شاخسار گل


مِي ده که عيد فرّخ فرخنده ي غدير
گرديد آشکار چو در لاله زار گل


مِي ده که بهر تهنيتِ اين خجسته عيد
خندان گشوده است لب از هر کنار گل


آمد به خدمت نبي (ص) امروز جبرئيل
خندان، شکفته، شاد چو در نوبهار گل


بعد از درود و تهنيت از حق به مصطفي (ص)
گفت اي به خاکِ مَقدم تو خاکسار گل


فرموده حق به گلشن اسلام ده صفا
اي از دَم تو روح فزا کامکار گل


ابلاغ کن خلافت حيدر (ع) به مسلمين
برگوي و بر فشان به يمين و يسار گل


بشنيد مصطفي (ص) و به منبر قدم نهاد
چون بر فراز شاخ به صد اقتدار گل


در آن مکان گرفت علي (ع) را فرازِ دست
گفتي که شد عيان به سر شاخسار گل


در دست دستِ دستِ خدا را گرفت و کرد
در وصف او به ساحت گيتي نثار گل


گفت اين بود خليفه ي من يادگارِ من
آري چه غير گل بنهد يادگار گل


ساقي چو وصف عيد شنيدي بگير جام
خادم چو شرح جشن بگفتم بيار گل


کامسال هم به تهنيت از هر طرف به ما
آورده است روي چو پيرار و پار گل


سر تا بپا تنش همه گرديده است گوش
تا بشنود مديح اَب هفت و چار گل


صِهر نبي (ص) علي (ع) که به امداد لطف او
خيزد ز خاک لاله و رويد ز خار گل


تا سر به خاکِ پايِ محبانِ او نهد
روئيده لاله بي عدد و بي شمار گل


لبخند تا زند به رخ دوستان او
بشکفته است در چمنِ روزگار گل


اي باغبان گلشنِ هستي که مي کند
در گلسِتان ز تربيتت افتخار گل


گردد اگر ز فيضِ تو محروم يک نفس
در چشم خَلق خوار تر آيد ز خار گل


شاها منم «متين» که به مدحت سروده ام
اين چامه را که بِه بود از صد بهار گل


از روي لطف بر من افسرده کن نظر
اي از بهشت عاطفتت يادگار گل


آنجا که مِهر تست ندارد فروغ ماه
آنجا که روي تست نيايد بکار گل

[صفحه 242]

عُذرم بود قبول ز تکرارِ قافيه
در اين چکامه اي که نمودم قطار گل


جز اين مرا چه چاره که آورده اند رو
از هر طرف به من ز يمين و يسار گل


تا گيرمش به چامه ي مدحِ علي (ع) رديف
بگرفته در ميانه ام از هر کنار گل


هر نوبهار تا که زند لاله سر ز خاک
هر سال تا بباغ بود آشکار گل


خصمش ز باغِ دهر نچيند بغير خار
يارش بچيند از چمن روزگار گل


ديوان متين، ص 449-451.



صفحه 241، 242.