متين اصفهاني (حسن بهنيا)
فصل بهار آمد و شد آشکار گل افراخت طرف باغ بهر گوشه سرو قد آنجا چمن چمن ز جنوب و شمال سرو شد آشکار آتش موسي ز طور شاخ گوئي ز عکس عارض خود در ميان آب تا از تطاول سپه دِي بود مَصون چون دامن فلک که پُر است از ستارگان بوي بهشت مي رسد از هر طرف مگر دلجوي و دلستان و دل آرا و دلرباست زيبائي و طراوت و لطف و صفا مگر اي سرو ناز من به ميان چمن درآي بگذر به باغ تا ز سر شوق گلستان اي سرو قدِ لاله رخِ من در آبه باغ از رشگ لاله ي رخت اي گلبنِ نشاط من آن نيم که بي تو کنم رو به گلستان [صفحه 241] هرگز کسي نديده که سرو آورد ثمر امروز هر که بُرد به خاک آرزوي تو بردار پرده از گلِ رخسار تا به باغ ساقي کنون که فصل بهار است و در چمن در پاي لاله باده ي گلگون به جام کن مِي ده که عيد فرّخ فرخنده ي غدير مِي ده که بهر تهنيتِ اين خجسته عيد آمد به خدمت نبي (ص) امروز جبرئيل بعد از درود و تهنيت از حق به مصطفي (ص) فرموده حق به گلشن اسلام ده صفا ابلاغ کن خلافت حيدر (ع) به مسلمين بشنيد مصطفي (ص) و به منبر قدم نهاد در آن مکان گرفت علي (ع) را فرازِ دست در دست دستِ دستِ خدا را گرفت و کرد گفت اين بود خليفه ي من يادگارِ من ساقي چو وصف عيد شنيدي بگير جام کامسال هم به تهنيت از هر طرف به ما سر تا بپا تنش همه گرديده است گوش صِهر نبي (ص) علي (ع) که به امداد لطف او تا سر به خاکِ پايِ محبانِ او نهد لبخند تا زند به رخ دوستان او اي باغبان گلشنِ هستي که مي کند گردد اگر ز فيضِ تو محروم يک نفس شاها منم «متين» که به مدحت سروده ام از روي لطف بر من افسرده کن نظر آنجا که مِهر تست ندارد فروغ ماه [صفحه 242] عُذرم بود قبول ز تکرارِ قافيه جز اين مرا چه چاره که آورده اند رو تا گيرمش به چامه ي مدحِ علي (ع) رديف هر نوبهار تا که زند لاله سر ز خاک خصمش ز باغِ دهر نچيند بغير خار ديوان متين، ص 449-451.
صد بهار گل
افراشت خيمه در چمن و لاله زار گل
افروخت چهره در چمن از هر کنار گل
اينجا دمن دمن ز يمين و يسار گل
يا گشت جلوه گر به سر شاخسار گل
افکنده آتشي به دل جويبار گل
گِرد چمن کشيده ز هر سو حصار گل
پر کرده دامن دمن و کوهسار گل
بر مرکب نسيم سحر شد سوار گل
در باغ و راغ و در چمن و لاله زار گل
کرده است وام از رخ آن گلعذار گل
تا سر نهد بپاي تو از هر کنار گل
از هر طرف بپاي تو سازد نثار گل
تا سرو منفعل شود و شرمسار گل
پيوسته همچو لاله بود داغدار گل
اي گلعذار بي تو نيايد به کار گل
جز سروِ قامت تو که آورده بار گل
فردا بود که سر زندش از مزار گل
افتد ز قدر و مرتبه و اعتبار گل
هر سو شکفته است چو رخسارِ يار گل
تا جلوه گر بود به سر شاخسار گل
گرديد آشکار چو در لاله زار گل
خندان گشوده است لب از هر کنار گل
خندان، شکفته، شاد چو در نوبهار گل
گفت اي به خاکِ مَقدم تو خاکسار گل
اي از دَم تو روح فزا کامکار گل
برگوي و بر فشان به يمين و يسار گل
چون بر فراز شاخ به صد اقتدار گل
گفتي که شد عيان به سر شاخسار گل
در وصف او به ساحت گيتي نثار گل
آري چه غير گل بنهد يادگار گل
خادم چو شرح جشن بگفتم بيار گل
آورده است روي چو پيرار و پار گل
تا بشنود مديح اَب هفت و چار گل
خيزد ز خاک لاله و رويد ز خار گل
روئيده لاله بي عدد و بي شمار گل
بشکفته است در چمنِ روزگار گل
در گلسِتان ز تربيتت افتخار گل
در چشم خَلق خوار تر آيد ز خار گل
اين چامه را که بِه بود از صد بهار گل
اي از بهشت عاطفتت يادگار گل
آنجا که روي تست نيايد بکار گل
در اين چکامه اي که نمودم قطار گل
از هر طرف به من ز يمين و يسار گل
بگرفته در ميانه ام از هر کنار گل
هر سال تا بباغ بود آشکار گل
يارش بچيند از چمن روزگار گل
صفحه 241، 242.