گلزار اصفهاني
اي بت فرّخ رخ حميده خصايل کرد نهان رخ ز شرم نيّر اعظم دل ز جنون خواست سر ز عشق تو پيچد قند لبت برده شهد شکّر مصري کعبه ي مقصود ما تويي بنما رخ با دل خود کردم اين خطاب که اي دل آب گذشت از سرو هنوز تو در خواب آمدم از دل ندا که بي رخ جانان پس به خِرد گفتم اي مُفتّح اَبواب گر نشود ناخداي لطف تو رهبر خضر رهم شو به سوي منزل جانان گفت اگر بايدت سعادت دارين خسرو عادل عديل ختم رسولان گفت به خمّ غدير احمد (ص) مرسل يا علي (ع) اي بر نبي (ص) خليفه و داماد وصف تو آرايش تمام دفاتر هم ز تو جاري است امر و نهي الهي تيغ تو جوزا صفت دو تا شد ازيراک [صفحه 237] عشق تو در سر نهفته عارف و عامي آمده مدّاح آستان تو «گلزار» نسيم غدير، ص 141 [صفحه 238]
خليفه ي کامل
وي مه گردون حُسن، شمع محافل
دوش چو شد با مه رخ تو مقابل
زلف تو در پاي او نهاده سَلاسِل
چشم تو بربسته ره به جادوي بابل
تا بِرهيم اي صَنم ز رنج مراحل
چند کني عمر خويش صرف به باطل
عمر به آخر رسيده است و تو غافل
جان به چه کار آيد و ز عمر چه حاصل
وي شده بر ما هميشه لطف تو شامل
کشتي ما کي رسد ز قعر به ساحل
تا کُندم زنگ غم ز آينه زايل
جوي توسّل تو بر شهنشه عادل
آنکه نگين داد در رکوع به سائل
هست پس از من علي (ع) خليفه ي کامل
يا علي (ع) اي در جهان فضل، تو فاضل
اسم تو سردفتر جميع رسايل
هم ز تو برپا صلاة و صوم و نوافل
فرق نهد در ميانه ي حق و باطل
مهر تو در دل گرفته عالِم و جاهل
گر چه نباشد بر آستان تو قابل
صفحه 237، 238.