گلزار اصفهاني











گلزار اصفهاني



خليفه ي کامل


اي بت فرّخ رخ حميده خصايل
وي مه گردون حُسن، شمع محافل


کرد نهان رخ ز شرم نيّر اعظم
دوش چو شد با مه رخ تو مقابل


دل ز جنون خواست سر ز عشق تو پيچد
زلف تو در پاي او نهاده سَلاسِل


قند لبت برده شهد شکّر مصري
چشم تو بربسته ره به جادوي بابل


کعبه ي مقصود ما تويي بنما رخ
تا بِرهيم اي صَنم ز رنج مراحل


با دل خود کردم اين خطاب که اي دل
چند کني عمر خويش صرف به باطل


آب گذشت از سرو هنوز تو در خواب
عمر به آخر رسيده است و تو غافل


آمدم از دل ندا که بي رخ جانان
جان به چه کار آيد و ز عمر چه حاصل


پس به خِرد گفتم اي مُفتّح اَبواب
وي شده بر ما هميشه لطف تو شامل


گر نشود ناخداي لطف تو رهبر
کشتي ما کي رسد ز قعر به ساحل


خضر رهم شو به سوي منزل جانان
تا کُندم زنگ غم ز آينه زايل


گفت اگر بايدت سعادت دارين
جوي توسّل تو بر شهنشه عادل


خسرو عادل عديل ختم رسولان
آنکه نگين داد در رکوع به سائل


گفت به خمّ غدير احمد (ص) مرسل
هست پس از من علي (ع) خليفه ي کامل


يا علي (ع) اي بر نبي (ص) خليفه و داماد
يا علي (ع) اي در جهان فضل، تو فاضل


وصف تو آرايش تمام دفاتر
اسم تو سردفتر جميع رسايل


هم ز تو جاري است امر و نهي الهي
هم ز تو برپا صلاة و صوم و نوافل


تيغ تو جوزا صفت دو تا شد ازيراک
فرق نهد در ميانه ي حق و باطل

[صفحه 237]

عشق تو در سر نهفته عارف و عامي
مهر تو در دل گرفته عالِم و جاهل


آمده مدّاح آستان تو «گلزار»
گر چه نباشد بر آستان تو قابل


نسيم غدير، ص 141

[صفحه 238]



صفحه 237، 238.