قاآني شيرازي
دوش چو شد بر سرير چرخ مدوّر طرفه غزالم رسيد مست و غزلخوان تعبيه کردست گفتي از در شوخي غُرّه غَرّاء او بطره ي طرّار يا نه تو گفتي ز گرد موکب دارا تافته رويش بزير بافته مويش گفت چه خُسبي ز جاي خيز و بپيماي باده ئي ار في المثل بسنگ بتابد تا شودم باز چهره چون پَر طاووس گفتمش اي ترک ساده باده حرامست گفت چه راني سخن نداني فردا رقص کند از نشاط صالح و طالح [صفحه 231] خلق جهان را دو عشرتست و دو شادي شادي عامي ز بهر حيدر (ع) کرار آن شده قايم مقام ماه رسالت گفتمش اَستار اين کنايت بر گير حال مسمي بگو ز تسميه بگريز گفت که فردا مگر نه عيد غديرست در به چنين روزي از جهاز هَيونان گِرد وي انبوه از مهاجر و انصار خرد وکلان، خوب و زشت، بنده و آزاد بر شد و گفتا اَلَسْتُ اولي مِنْکُم دست علي (ع) را سپس گرفت و برافراخت گفت که اي خلق بنگريد تنا تن هر کش مولا منم عليَّش مولاست يا رب خواري ده آنکه او را دشمن حرمت اين روز را سه روز پياپي برگزيده قصائد حکيم قاآني، ص 24-26. [صفحه 232]
در تهنيت عيد غدير و مدح و منقبت حيدر کرّار (ع)
ماه فلک جانشين مهر منوّر
بافته از عنبرش بماه دو چنبر
ماه منوّر بچين مشک مدوّر
قرصه ي کافور بُد بطبله ي عنبر
گوشه ي ابرو نمود تيغ سکندر
بر صفت ذوالفقار در دل کافر
باده ئي از رنگ و بو چو لاله ي احمر
گوئي بر جست از آن شراره ي آذر
از گلوي بَط بريز خون کبوتر
خاطر بر ترک خَمر دار مُخمّر
هر چه خطا از عطا ببخشد داور
وجه کند بر بساط مؤمن و کافر
اهل زمان را دو زينتست و دو زيور
عشرت خاصي ز چهر خسرو صفدر
اين شده نايب مناب شاه فلک فر
گفتمش اسرار اين حکايت بشمر
حل معما بکن ز تعميه بگذر
عيدي بادش چو بوي عود معطّر
ساخت نشستنگهي رسول (ص) مطهّر
فوجي چون موج بحر بيحد و بي مر
پير وجوان، شيخ و شاب، مُنعم ومضطر
گفتند آري ز ما بمائي بهتر
قطب هُدي را پديد شد خط مِحور
گفت که اي قوم بشنويد سراسر
اوست پس از من بخلق سيّد و سرور
يا رب ياري کن آنکه او را ياور
بگذرد از جُرمِ خلق خالق اکبر
صفحه 231، 232.