طائي شميراني (مرتضي)











طائي شميراني (مرتضي)



در تهنيت عيد سعيد غدير مولي متقيان (ع)


شد عيد غدير خم، هنگام تَرنّم شد
وقت طرب و روز، مِي خوردن خُم خُم شد


پُر کن قدح اي ساقي، زآن باده ي گلرنگم
کز مستي آن آدم، فارغ ز تَألُّم شد


ز آن باده ي نخوت سوز، آور که ز انوارش
در طور کليم اله، با آن به تکلّم شد


لبريز مرا ساغر، زان باده ي بي غش کن
کز مستي آن عيسي، در چرخ چهارم شد


دانيد چه روز است اين، و اين عيد کدام عيد است
کاواي بشارت زان، بر طارم هفتم شد


اين عيد بود آن عيد، کز ميمنت و فيضش
بهر کرم يزدان، در جوش و تلاطم شد

[صفحه 217]

با وجد و طرب توأم، آفاق چو انفس گشت
با شور و شعف همدم، افلاک چو انجم شد


آن رحمتي از حق شد، نازل به زمين امروز
کاين انجم و اين افلاک، در پرتو آن گُم شد


بگرفت علي (ع) امروز، درتخت وصايت جا
کاين عيد زِ هر عيدي، داراي تقدّم شد


شد نعمت حق کامل، بر خلق جهان امروز
کز آن به نبي (ص) نازل، اَتْمَمْتُ عَلَيْکُم شد


مقصود خدا حاصل، گرديد از اين فرمان
يعني علي (ع) عالي، مولاي به مردم شد


بستودن در قرآن، از پاکي و از نيکي
مقصود خدا فاش از، لِيُذْهِبَ عَنْکُم شد


گر فخر به اُمُ و اَب، ابناء بشر دارند
بر عکسِ همه عالم، او فخر اَب و اُم شد


غير از علي (ع) و آلش، از کس مطلب حاجت
کِي بوي عبير و عود، مشهود ز هيزم شد


صد آيت موسايش، پيدا ز سخن گرديد
صد معجز عيسايش، ظاهر ز تبسّم شد


سال دهم از هجرت، چون ختم رسل احمد (ص)
از مکه سوي يثرب، با جهد و تفاهُم شد


در خم غديرش جا، چون گشت که جبرائيل
نازل به جناب او، زين بر شده طارم شد


کاي مظهر عِلم حق، وي سر کنوز غيب
کز هستي تو هستي، مرهون تقوّم شد


کن نصب به جاي خود، ابن عم و دامادت
آن کس که علوم از او، داراي تجسّم شد


منصوب نما اکنون، بر جاي خود آن کس را
کآئينت و دينت زو، مقرون تداوم شد


بشنيد چو از جبريل، اين امر رسول اللَّه (ص)
فرمان توقّف زو، ابلاغ به مردم شد


گرديد بفرمانش، بر پاي يکي منبر
پس بَرزِ بَرِ منبر، با وجد و ترنّم شد


بگرفت به روي دست، آن دست خدايي را
کز يُمن وجودش دهر، داراي تنظّم شد


فرمود به هر کس من، مولا و اميرَسْتَم
او را علي (ع) از بعدم، مولا ز تقدّم شد


يار است مرا هر کس، با او بودش ياري
خصم است مرا هر کو، با او به تخاصم شد


شاها پدر خاکت، تا خواند رسول اللَّه (ص)
در شرع نبي (ص) پيدا، آئين تيمّم شد


با احمد (ص) و با موسي، در سِدره و در سينا
با نطق و کلام تو، يزدان به تکلّم شد


با نان جوين خشک، عمري بسر آوردي
گر رانده ز خلد آدم، از بهر دو گندم شد


از دوده ي آدم چون، ديدت به عيان ابليس
رنجيده به دندانش، انگشت تَندّم شد


هر کاخ سعادت شد، بر پاي ز مهر تو
از دور زمان آن کاخ، ايمن ز تَهدّم شد


نورت به گِل آدم، چون بود از آن دولت
آدم مُتشرّف بر، ديهيم تکرّم شد


با آن همه اجلالش، جبريل امين وحي
در مکتب تعليمت، از بهر تعلّم شد


اي دست خداوندي، وي قلزم بخشايش
از پيشگهت «طائي»، خواهان ترحّم شد


بنما نظر لطفي، بر جانب مدّاحت
اکنون که ورا تن زار، از رنج و تألُّم شد[1] .

[صفحه 218]



صفحه 217، 218.





  1. ديوان طائي شميراني، ص 122-125.