طائي شميراني (مرتضي)
شد عيد غدير خم، هنگام تَرنّم شد پُر کن قدح اي ساقي، زآن باده ي گلرنگم ز آن باده ي نخوت سوز، آور که ز انوارش لبريز مرا ساغر، زان باده ي بي غش کن دانيد چه روز است اين، و اين عيد کدام عيد است اين عيد بود آن عيد، کز ميمنت و فيضش [صفحه 217] با وجد و طرب توأم، آفاق چو انفس گشت آن رحمتي از حق شد، نازل به زمين امروز بگرفت علي (ع) امروز، درتخت وصايت جا شد نعمت حق کامل، بر خلق جهان امروز مقصود خدا حاصل، گرديد از اين فرمان بستودن در قرآن، از پاکي و از نيکي گر فخر به اُمُ و اَب، ابناء بشر دارند غير از علي (ع) و آلش، از کس مطلب حاجت صد آيت موسايش، پيدا ز سخن گرديد سال دهم از هجرت، چون ختم رسل احمد (ص) در خم غديرش جا، چون گشت که جبرائيل کاي مظهر عِلم حق، وي سر کنوز غيب کن نصب به جاي خود، ابن عم و دامادت منصوب نما اکنون، بر جاي خود آن کس را بشنيد چو از جبريل، اين امر رسول اللَّه (ص) گرديد بفرمانش، بر پاي يکي منبر بگرفت به روي دست، آن دست خدايي را فرمود به هر کس من، مولا و اميرَسْتَم يار است مرا هر کس، با او بودش ياري شاها پدر خاکت، تا خواند رسول اللَّه (ص) با احمد (ص) و با موسي، در سِدره و در سينا با نان جوين خشک، عمري بسر آوردي از دوده ي آدم چون، ديدت به عيان ابليس هر کاخ سعادت شد، بر پاي ز مهر تو نورت به گِل آدم، چون بود از آن دولت با آن همه اجلالش، جبريل امين وحي اي دست خداوندي، وي قلزم بخشايش بنما نظر لطفي، بر جانب مدّاحت [صفحه 218]
در تهنيت عيد سعيد غدير مولي متقيان (ع)
وقت طرب و روز، مِي خوردن خُم خُم شد
کز مستي آن آدم، فارغ ز تَألُّم شد
در طور کليم اله، با آن به تکلّم شد
کز مستي آن عيسي، در چرخ چهارم شد
کاواي بشارت زان، بر طارم هفتم شد
بهر کرم يزدان، در جوش و تلاطم شد
با شور و شعف همدم، افلاک چو انجم شد
کاين انجم و اين افلاک، در پرتو آن گُم شد
کاين عيد زِ هر عيدي، داراي تقدّم شد
کز آن به نبي (ص) نازل، اَتْمَمْتُ عَلَيْکُم شد
يعني علي (ع) عالي، مولاي به مردم شد
مقصود خدا فاش از، لِيُذْهِبَ عَنْکُم شد
بر عکسِ همه عالم، او فخر اَب و اُم شد
کِي بوي عبير و عود، مشهود ز هيزم شد
صد معجز عيسايش، ظاهر ز تبسّم شد
از مکه سوي يثرب، با جهد و تفاهُم شد
نازل به جناب او، زين بر شده طارم شد
کز هستي تو هستي، مرهون تقوّم شد
آن کس که علوم از او، داراي تجسّم شد
کآئينت و دينت زو، مقرون تداوم شد
فرمان توقّف زو، ابلاغ به مردم شد
پس بَرزِ بَرِ منبر، با وجد و ترنّم شد
کز يُمن وجودش دهر، داراي تنظّم شد
او را علي (ع) از بعدم، مولا ز تقدّم شد
خصم است مرا هر کو، با او به تخاصم شد
در شرع نبي (ص) پيدا، آئين تيمّم شد
با نطق و کلام تو، يزدان به تکلّم شد
گر رانده ز خلد آدم، از بهر دو گندم شد
رنجيده به دندانش، انگشت تَندّم شد
از دور زمان آن کاخ، ايمن ز تَهدّم شد
آدم مُتشرّف بر، ديهيم تکرّم شد
در مکتب تعليمت، از بهر تعلّم شد
از پيشگهت «طائي»، خواهان ترحّم شد
اکنون که ورا تن زار، از رنج و تألُّم شد[1] .
صفحه 217، 218.