طائي شميراني (مرتضي)











طائي شميراني (مرتضي)



غديريه و مدح حضرت اميرالمؤمنين علي (ع)


سايبان باور نکردم مه شود بر آفتاب
تا نديدم بر فراز دست احمد (ص) بوتراب


آري آري ماه بر خورشيد گردد سايبان
ممصطفي (ص) گر آفتاب آيد علي (ع) گر ماهتاب


قرص مه از آفتاب ار مي کند کسب ضياء
از چه آن خورشيد از اين مه سايه سازد اکتساب


سايه گستر ماه بر خورشيد شد يا آنکه گشت
طالع از يک آسمان دانش دو تابان آفتاب


سايبان بر فرق خود او را بدان معني نمود:
هر که را باشد به سر اين سايه گردد کامياب


در غدير خم چو شد از سوي خلّاق مجيد
کرد جبريل امينش امر بَلِّغْ را خطاب


کاي رسول (ص) حق به جاي خويشتن منصوب کن
آنکه باشد حجّت حقّ و ترا نايب مَناب


تا به کِي مهر درخشان داشتن در پشت ابر
تا بچند اسرار يزدان را نهفتن در حجاب


بر رخ امت ز امر خالق خود اي رسول (ص)
ساز اَتْمَمْتُ عَلَيْکُم نِعْمَتي را فتحِ باب


جا به اورنگ خلافت ده شهي را کز ازل
دعوت پيغمبران با حبّ او شد مستجاب


نِه به فرق خسروي تاج وصايت آنکه زد
از ازل بر لوح هستي نقش اين نيلي قباب


پس نبي (ص) بر امتثال امر يزدان کرد امر
منبري بدهند آرايش ز تجهيز دواب


چون بپا گرديد آن منبر بر آمد اندر آن
خواند نزد خود علي (ع) را آنشه مالک رقاب


بر فراز دست خود او را بدان حالت بِبُرد
کآشکارا شد سپيدي زير کتف آنجناب


گفت الست و اولا و آنگه جمله از برناو پير
پاسخش يک جا بلي گفتند از روي صواب


گفت چون من رَخت بربندم از اين دار فنا
باز گويم کز نفاق اي قوم سازيد اجتناب


مي گذارم دو امانت را بجاي خويشتن
کآن دومي باشند هادي خلق را از شيخ و شاب

[صفحه 216]

تا نگردند آن دو واصل بر لب کوثر به من
نيست بر آن دو جدايي تا صف يوم الحساب


اول از آن دو کلام اللَّه مُنزل هست آنک
ني شود حرفي از آن تفسير در هفتاد باب


دومين از آن دو مي باشد مطهّر عترتم
که خدا توصيف شان فرمود در اُمُ الکتاب


هر که را مولا منم او راست مولي اين علي (ع)
هر که را رهبر منم او راست رهبر اين جناب


امر او امر منست و امر من امر خدا
کرده بر من پس عذاب آنکس که کرد او را عذاب


خلق را از بعد من فرمانروا باشد که هست
بُغض او بئس العذاب و حُبّ او حُسن المآب


معتصم بر حَبلِ حُبّت گر شود شيطان به حشر
مي تواند خلق عالم را رهاند از عذاب


لاله يي بي امر تو هرگز نرويد از زمين
ژاله يي بي اِذن تو هرگز نبارد از سَحاب


عِلم تو نخليست کانرا مهر رخشانست بار
کوي تو شهريست کانرا عرش يزدانست باب


يک حديث از رحمت تو هر چه در جنّت نعيم
يک کلام از حکمت تو آنچه در گيتي کتاب


از شميم خُلق تو هر هشت جنّت يک شميم
وز محيط عِلم تو هر هفت دريا يک حُباب


اي شه ملک نجف وي مخزن اسرار حق
چند «طائي» ز اشتياق درگهت در پيچ و تاب


گر براني شاکرستم ور بخواني ذاکرم
اين تو و اين مادحت اي خسرو گردون جناب[1] .



صفحه 216.





  1. ديوان طائي شميراني، ص 38-41.