صغير اصفهاني (محمّدحسين)











صغير اصفهاني (محمّدحسين)



غديريه در مدح حضرت علي بن ابيطالب (ع)


ساقي مِي ده مرا که از کتاب قويم
نموده ام اِستماع کريمه ئي از کريم


نَبِئي عِبادي عَني اَنَا الْغَفُورُ الْرَحيم
از پس اين استماع ز خوردن باده بيم


هذا شَيي ءٌ عُجابْ ذالِکَ اَمرٌ عَظيم
ذالِکَ اَمْرٌ عَظيمْ هذا شَيي ء عجاب

[صفحه 211]

من آزمودم جهان غمکده و غمسراست
بغم سرائي چنين نه غير مستي رواست


هر آنچه آيد به هست نيستيش انتهاست
بناي هستي همه در ره سيل فناست


ملک و جود مرا خرابي اندر قفاست
چه بهتر از اينکه خود سازمش از مِي خراب


خاصه که معمار صنع طرح نو انداخته
ساحت گلزار را رشگ جنان ساخته


لاله رخ افروخته سرو قد افراخته
کبک دري از دمن سوي چمن تاخته


غلغله بوالمليح زمزمه ي فاخته
کرده عيان در چمن شورش يوم الحساب


اي به غمت بيخبر دل ز نويد و وعيد
عشق تو عشّاق را سر خط هذا سعيد


دلشدگان غمت چند ز قربت بعيد
رخ بنما کين زمان روي بما کرده عيد


عيدي فرخنده را آمده مبدء مُعيد
که دروي از رخ فکند شاهد معني نقاب


عيدي کش کبريا نعت پذير آمده
عيدي کش مصطفي (ص) ز جان بشير آمده


عيدي کش ناپديد شبه و نظير آمده
از شرف اعياد را فرد کبير آمده


واضح گويم همان عيد غدير آمده
که يافت در وي ظهور خلافت بوتراب (ع)


ساقي روزي چنين کش فرح و انبساط
گشته جهان را محيط گشته جهانش محاط


عالم دارد سرور گيتي دارد نشاط
با چو مني يار شو در چمني بر بساط


ساغر و پيمانه را بفکن و بي احتياط
مرا ز خُم غدير خُم خُم پيما شراب

[صفحه 212]

مِي از ولاي شهي بده که جان مست اوست
هستي هستي همه ز هستي هست اوست


پاي نهادن بعرش مرتبه ي پست اوست
کعبه صفت لا مکان خانه در بست اوست


خواست بدانند خلق که چرخ در دست اوست
ز مغرب آورد باز بجاي ظهر آفتاب


کرد به خم غدير به امر رب جليل
نزول با صد شعف نزد نبي (ص) جبرئيل


بعد درودش سرود کِي بخلايق دليل
صد چو مني بر درت کمينه عبد ذليل


بايدت اينجا فرود آئي و پيش از رحيل
شاهد مقصود را ز چهره گيري نقاب


علي (ع) که بي مهر او نيست کسي حق پرست
علي (ع) که صبح ازل ترا به مسند نشست


علي (ع) که بيعت بتو بست بِروز الست
بيعت امّت بوي بايدت امروز بست


بوسه زنندش بپاي دست دهندش بدست
تا بجهند از صراط تا بِرهَند از عذاب


شه به مقامي چنان براي امري چنين
ز مرکب پيلتن پياده شد بر زمين


رايت رفعت فراشت زمين به عرش برين
پس ز جهاز شتر به امر سالار دين


منبري آراستند وان شه شوکت قرين
گشت به منبر خطيب براي نشر خطاب


از پي بذل گهر چو بحر در جوش شد
همهمه اتمام يافت غلغله خاموش شد


انجم سيّار را سکون هم آغوش شد
از ملک اندر فلک ذکر فراموش شد


خُور همه گرديد چشم فلک همه گوش شد
تا چه تکلّم کند حضرت ختمي مآب (ص)


گرفت دست خدا به دست دست خدا
گفت بخلق زمين خواند به اهل سما


هم به برون شد بشير هم بدرون زد صلا
که بعد من نيست کس جز اين علي (ع) پيشوا

[صفحه 213]

وصي مطلق به من امير کل بر شما
نموده خالق ز خلق ولي خود انتخاب


همين علي (ع) کافتاب ضو برد از راي او
از همه والاتر است همّت والاي او


بهر که مولا منم علي (ع) است مولاي او
دوزخ و جنّت بود بغض و تولّاي او


روز جزا مي رسد به امر و ايماي او
عَدوي او را عِقاب مُحبّ او را ثواب


گفت ولي خود سران بدل نيندوختند
هر آنچه استاد گفت بخود نياموختند


آتش حِقد و حسد بجان بيفروختند
بسوختن ساختند بساختن سوختند


جمله چو خفاش کور ديده بهم دوختند
تا نشود چشمشان ز نور خود کامياب


مَطلع ديوان حق بسمله را با علي (ع) است
نقطه ي فتح انتساب فوق فتحنا علي (ع) است


حلقه باب جنان زمزمه اش يا علي (ع) است
(صغير) کي غم خورد ياور او تا علي (ع) است


سزد غم آنکس خورد که يارش الا علي است
چرا که دارد بدل اميد آب از سرآب


ديوان مرحوم صغير اصفهاني، ص 108-111.

[صفحه 214]



صفحه 211، 212، 213، 214.