صغير اصفهاني (محمّدحسين)











صغير اصفهاني (محمّدحسين)



غديريه


زَهي عيد همايون سعيدي
که چون او بجهان نامده عيدي


خَهي روز نشاط آور فيروز
که ناديده چو آن چشم جهان روز


طُفيلند بدين روز نکوفال
همه روز و شب و هفته مه و سال


همش وقت شريف اشرف اوقات
همش ساعت سعد اسعد ساعات


ازل منبسط از صبح صَبيحش
ابد منعکس از شام مليحش


چه عيدي که بر اعياد مقدم
فرح بخشِ همه عالم و آدم


ورودش در دولت بگشايد
ظهورش غم دلها بزدايد


نسيمش چو دَم زنده دلانست
به رقص آور ذرّات جهانست


چه عيدي که مِهين رايت اجلال
چه روزي که بِهين آيت اقبال


چه عيدي که چو آن کس نشنيده است
چه روزي که چو آن ديده نديده است


ز بس آمده مَيمون و مبارک
بود تهنيتش ذکر ملايک


بدين عيد نه شبه و نه نظير است
نداني اگرش عيد غدير است


در اين روز نکو سيّد ابرار
رسول مدني احمد (ص) مختار


خديو دو جهان صادر اوّل
بر افراد رسل افضل و اکمل


نگارنده ي ابلاغيه دين
نماينده حق واضع آئين


برازنده و زيبنده شاهي
بزرگ آينه ي وجه الهي


نبي (ص) قرشي حامل قرآن
محمد (ص) سر و سرخيل رسولان


پس از طوف حرم عزم وطن داشت
زمين فخر از آن شاه زمن داشت


که شد روح الامين نازل و آورد
سلامش ز خداوند و بيان کرد


که فرموده حق اي کان شرافت
بکن نصب علي (ع) را به خلافت


به مردم زِمن احکام کماهي
رساندي چه اوامر چه نواهي


ولي آن همه از ظاهر شرع است
به اصل غرض آنها همه فرع است

[صفحه 204]

به پرده است رخ شاهد منظور
از آن روي نکو پرده نما دور


عَبَث نيست ز من خلقت ارکان
بر انگيختن صورت انسان


چو او در خور الطاف چنين است
ز انسان غرض من همه اينست


که خود در نظرش پرده گشايم
بِلا پرده به او رخ بنمايم


کنون من همه را در نظر استم
سرا پا ز علي (ع) جلوه گر استم


بگو خلق علي (ع) را بشناسند
ز نشناختن آن بهراسند


علي (ع) را بده امروز وصايت
کز اين بعد بود دورِ ولايت


ور اين امر بجا ناوري اي شاه
از اين سِرّ نکني امتت آگاه


نباشد به جز از رنج و ملالت
تو را بهره ز تبليغ رسالت


همان دم پي اين امر مؤکّد
فرود آمدي از ناقه محمّد (ص)


به ياران همه فرمود به يک بار
گشائيد در اين طرفه مکان بار


پس آندم ز قطب منبري آراست
که از رفعت آن قدر فلک کاست


چه منبر که يکي پايه از آن عرش
به پيرامُن آن بال ملک فرش


بر آمد شه دين بر سر منبر
چو بر چرخ برين مهر منوّر


خلايق همه در حيرت از آن شاه
که اينک چه سُرآيد نبي اللَّه


پس از حمد خداوند جهاندار
چنين ريخت در از لعل گهر بار


که فرمان بودم از بَرِ داور
خلافت دهم امروز به حيدر (ع)


مر اين دين که به رنج ز حدّ افزون
بدين پايه رسانيده ام اکنون


بحق ز امر حقش باز گذارم
بدست علي (ع) آن را بسپارم


پس آن بيخود يکسر ز خدا مست
بر آورد علي (ع) را بسر دست


بفرمود به امّت که بدانيد
هم اين قصه در اطراف بخوانيد


هر آنرا که به من هست تولا
مر او راست علي (ع) سيّد و مولا


به جايش مگزينيد دگر کس
که او هادي بالحق بود و بس


پس از من به شما هادي و رهبر
کسي نيست به جز حيدر (ع) صفدر


علي (ع) صاحب آن شأن عظيم است
که خود قاسم جنات و نعيم است


ز دامان علي (ع) دست مداريد
جز اندر پي او ره مسپاريد

[صفحه 205]

بلي جز به وي اميد نبايد
که از غير علي (ع) کار نيايد


علي (ع) حجّت يکتائي ذاتست
علي (ع) مظهر اسماء صفاتست


عزيز است و حکيم است و قدير است
عليم است و سميع است و بصير است


از او کارگه کن فيکون راست
از او اين فلک بوقلمون راست


از او مهر و مه و ثابت و سيّار
پِي نظم جهان گشته پديدار


علي (ع) مرشد جبريل امين شد
که از فرط شرف سِدره نشين شد


هم او کرده مخمّر گل آدم
هم او بوده به وي مونس و همدم


از او نوح نجي رسته ز طوفان
از او کامروا گشته سليمان


از او يافت ضيا ديده يعقوب
از او يافت شفا علّت ايّوب


از او بهر خليل آتش سوزان
بَدَل شد به گل و لاله و ريحان


کليم اللَّه از او گشته سرافراز
مسيحا ز وي آموخته اعجاز


به احمد (ص) چو مدد کار و معين شد
از او راست چنين رايت دين شد


نمي کرد بدين گر علي (ع) اقدام
نَبُد نام و نشان هيچ ز اسلام


پيمبر (ص) چو به معراج روان گشت
در آيات الهي نگران گشت


هر آن سِرّ که خفي بود جلي ديد
به هر سو که نظر کرد علي (ع) ديد


علي (ع) نور بصر روح روانست
علي (ع) همدم دل مونس جانست


علي (ع) در همه جا با تو قرين است
تو را در دو جهان يار و مُعين است


کس ار يار طلب مي کند اين يار
که چون او نبود يار وفادار


دو صد شکر کز الطاف خداوند
بُريده است «صغير» از همه پيوند


به کس غير علي (ع) کار ندارد
جز او در دو جهان يار ندارد


ندارد بکسي چشم عنايت
به جز شير خدا شاه ولايت


ديوان صغير اصفهاني، ص 100-103

[صفحه 206]



صفحه 204، 205، 206.