صغير اصفهاني (محمّدحسين)











صغير اصفهاني (محمّدحسين)



غديريّه در مدح مولي اميرالمؤمنين عليه السَّلام


اي مه بي مهر من اي مهر و ماهت مشتري
وي دوصد چندانکه مهر از مه ز مهرت برتري


گاه عيش است و طرب ني موسم حزن و کرب
خلَّخي رويا بساغر کن شراب خُلَّري


کرده بستان را بهار از خرمي رشک بهشت
حوروش يارا خوش است ار رخت در بُستان بري


خيز اي سرو سَهي بخرام يک ره در چمن
تا بياموزد خراميدن ز تو کبک دري


داغ دل از ساغر مِي پاي گُل بايد زدود
حاليا کز لاله مي بينيم شکل ساغري


از نواي بلبل شوريده در سوداي گل
باز مانده در فلک ناهيد از خُنياگري[1] .


در نشاط و وجد و حال و انبساط و عشرتند
جمله موجودات عالم از ثُريّا تا ثَري


ها بود عيد غدير خم به عشق مرتضي (ع)
خُم خُمم بخش اي بهشتي رو شراب کوثري


مستم از آن باده کن تا بر سَبيل تهنيت
از الف تا يا کنم وصف جلال حيدري


اسم اعظم آدم اول اديب انبيا
اصل ايمان آنکه بر ايجاد دارد مهتري


باني بنياد عالم بحر احسان باب جود
بوالحسن بيضاي رخشان بدرِ از نُقصان بَري


تاجدار مُلک امکان مظهر ذات و صفات
تابع ختم رسل (ص) مهر سپهر رهبري


ثاني آل کسا يکتاي بي ثاني که هست
ثابت از وي دين احمد (ص) باطل از وي کافري


جانِ جان شاه جهان شاهي که با عَجز و نياز
جبرئيلش بهر کسب فيض کرده چاکري

[صفحه 202]

حاکم احکام حق حيدر (ع) حبيب مصطفي (ص)
حکمران بر ما سوي اللَّه ز آدم و ديو و پري


خسرو خيبر گشا آنکو بفرمان خداي
خانمان بر کند از خيل يهود خيبري


دستيار و بن عم و داماد ختم المرسلين (ص)
دست حق کش داده داور در دو عالم داوري


ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهي که کرد
ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذري


رخصت رزم ار دهد رأيش بطفلي ني سوار
رستم زالش نيارد کرد هرگز همسري


زان الهي کيمياي مهرش اي اکسير جوي
زن بقلب خويش تا بيني از آن فَرِّزري


سِرّ سبحان ساقي کوثر سُرور جان و دل
سَروري کو راست اندر ملک هستي سَروري


شامل احسانش نه تنها بر يتيمان شد که کرد
شفقت و دلجوئيش هر بيوه زن را شوهري


ضرب جوزائي حُسامش مي فزودي بر عدد
ضيغمان دشت هَيجا را ز جوزا پيکري


طوف کويش را طمع دارد که در هر صبحدم
طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوري


ظِلّ حق ظَهر پيمبر (ص) مانع ظلم و فساد
ظالمان را سد راه جور و ظلم و خود سري


عالي اعلي علي (ع) مرتضي شاهي که کرد
عون حقش دائماً در رزم اعدا لشگري


غائب و حاضر مَليک و عبد را قسّام رزق
غير از او نبود گر از چشم حقيقت بنگري


فضل محضش گشته شامل بر تمام کاينات
فيض عامش کرده در ملک جهان خوان گستري


قرب او را درک کردند انبيا آنگه شدند
قابل قرب خدا و رتبه ي پيغمبري


کنز مخفي گشت از غَيب هُويّت آشکار
کرد تا آنشه ظهور اندر لباس مظهري


لعل و گوهر را عتابش تيرگي بخشد چو سنگ
لطف و مهرش سنگ را بخشد صفاي گوهري


مُصحفش مدح و خدا مدّاح و احمد (ص) مدح خوان
من بوصف او کنم از خود ثبوت شاعري


نورگير از خاک درگاه فلک جاه ويند
نَيّر اعظم عطارد زُهره ماه و مشتري


واجب ممکن نما و ممکن واجب صفات
واللَّه او را عين حق بيني گر از حق نگذري


هل اتي تنها نه وصف اوست کاوصاف وي است
هر چه بهر انبيا از حق صحايف بشمري


لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار
لاجرم جز او نبايد خواست از کس ياوري


يا علي (ع) يا ايليا يا با حسن يا با تراب
يکره ديگر ز لطفم خوان سوي ارض غَري


گرچه در ظاهر من از کوي تو دور افتاده ام
ليک رويت چشم جانم را نمايد منظري


از تو مي خواهد «صغير» خسته تا بنوازيش
از طريق مرحمت وز راه مسکين پروري


ديوان صغير اصفهاني، ص 88-90.

[صفحه 203]



صفحه 202، 203.





  1. خُنيا: سرود، آواز، نغمه و خُنياگري به معني آوازه خوان مي باشد.