صحّت اصفهاني (علي شيراني بيدآبادي)
نماي جاده رنگ کهکشان داشت دَراي کاروان گوياي اسرار دَرون کاروان سالار پر جوش بيابان در بيابان نور جاري نسيم از صد بهاران عطر لبريز پَرند ابرها چون بال جبريل زمين آنجا چو عرش کبريا بود به گلبرگ شقايق اشکِ شبنم فضا لبريز گلبانگ ملايک صداي بالشان گلنغمه ي راز در آن آئينه پيدا جلوه ي حق زبانش نغمه از ذات جلي داشت پيام اين بود از حق مصطفي را علي (ع) والا علي (ع) مولاي دين است علي (ع) حق و علي (ع) از حق جدا نيست صَلاي صولت و اصل اصالت علي (ع) حق گستر و باطل ستيز است علي (ع) خورشيد و دست او زر افشان [صفحه 200] علي (ع) انديشه اي دارد دل افروز چو غير از او سزاواري نديدند چو بود از هر که در عالم سر آمد نمايان ساخت آنجا نور را نور خروشان تر زبان چون موجِ دريا علي (ع) يعني شکوه سبز افلاک علي (ع) يعني بهارستان ايمان منم از هر کسي اولا علي (ع) هم علي (ع) آگه ز باغ و شبنم اشک علي (ع) چون نورها پيدا و پنهان علي (ع) درد آشنا را مي شناسد علي (ع) شبها به چشم گوهر افشان علي (ع) آئينه در آئينه نور است علي (ع) بر دل دمد نور خدا را علي (ع) يعني سحر يعني بهاران ز فيضش کاروان ميرفت تا نور زمين شد پر ز گل از اعتدالش ز سبزي خاک چون گلدشتِ افلاک ولي از جور آن پيمان شکنها سَوا از تک سوار عشق گشتند ندانستند راه خوب و بد را دريغا تا قيامت اين چنين است دلم شد از گُل رازِ که گلزار الهي اين همه آتش دلي چيست نمايان کن به عالَم راز عشقم کسي چون من بدين آتش دلي نيست علي (ع) جز حق نمي گفت و نمي ديد علي (ع) يعني گل و آئينه و نور [صفحه 201]
بهار عشق
زمين آنجا شکوه آسمان داشت
طنين شوق در دلهاي بيدار
چو طوفاني خروشان ليک خاموش
زمين تا آسمان آئينه کاري
هوا سرشار از مُشکي دل انگيز
به صحرا سايه پوش از بهر تجليل
نداي حق و فرمان خدا بود
چو موج روشن انجم مجسّم
بشارت جوش آواز يکايک
چو موج آبشار آئينه پرداز
زُلال آن زبان نور مطلق
بيانش نشئه از نام علي (ع) داشت
علي (ع) کامل کند دين خدا را
علي (ع) در خاک هم گردون نشين است
شکوه موج از دريا سَوا نيست
تجلي گاه خورشيد عدالت
در اين شب کوچه رايَش نور خيز است
علي (ع) دريا و موجش گوهر افشان
در اين باغ است گُلپيراي دلسوز
به عِلّيين علي (ع) را برگزيدند
علي (ع) بر شد فراز دست احمد (ص)
(عيان شد معني نورٌ عَلي نور)
زبان بگشود و گفتا خاکيان را
علي (ع) يعني بهار عالَم خاک
علي (ع) مضمون حق، معناي قرآن
منم بر عالمي مولا علي (ع) هم
غمين را مرهم دل مَحرم اشک
زُلال فيض و صبح تيره روزان
علي (ع) فريادها را مي شناسد
ز سيما شسته بس گرد يتيمان
قيامت در قيامت شوق و شور است
علي (ع) صيقل دهد آئينه ها را
علي (ع) يعني قرار بيقراران
مسير از جوشن مستي بود مستور
غم از دلها روان شد از رِوالش
نفس گلريز، دل بيدار، جان پاک
علي (ع) با يک جهان غم ماند تنها
گريزان از بهار عشق گشتند
نديدند آيت فيض ابد را
معين خلق بي يار و معين است
(خدايا زين معما پرده بردار)
بهاران در بهاران سوزم از کيست
که پيچد تا ابد آواز عشقم
که عشق من به جز عشق علي (ع) نيست
به جز از باغ معني گل نمي چيد
کز او شد شعر (صحّت) شعر پر شور
صفحه 200، 201.