صاعد اصفهاني (محمّدعلي)
تبارک اللَّه از اين شور و جذب روحاني چه محفلي است خدايا که مي زند پهلو [صفحه 195] قدح قدح همه لبريز از شراب طَهور به جام دل همه سر جوش باده ي وحدت چمن چمن گل معني دمد ز گُلبن لفظ تمام مجلسيان هم کلام و هم نفسند ز برگ برگ شنو ذکر هو علي (ع)، که کنند درآ به بزم که آيند بهر استقبال درآر از تن خود خرقه ي تعلّقها دلي چو مهر فروزان تو را نمي بخشند به حق گراي در امروز چون تو را فردا به راه باطل خود تا به چند سرگردان ز هر قبيله و هر قوم هر تبار و نژاد به هر کجا که توئي با توام برادر من خداي را دل اهل ولا بود تا کِي که بهر غصب خلافت ز قبل و بعد غدير چها که بر سر اسلام زين خطا آمد وليک در همه اصنافِ ملّت اسلام در اين مقام به نحو کنايت و تصريح که در غدير خم احمد (ص) پيمبر اسلام به قصد نصب خلافت براي بعد از خويش عجب که سخت فراموش گشت حق علي (ع) گذشت آنچه شد از سوي مردمي بي حد وليک صاف بود آسمان و گر ابري کنون به قول بزرگان عالم اسلام چنان بود به تَواتُر حديث يوم غدير اگر به آيه ي اَلْيَومْ اتّفاق شود گر اتفاق دهد دست در تمام جهان [صفحه 196] اگر به خويش بيايند عالِمان فِرَق خلاف را بزدائيد و عالم اسلام مگر رسول (ص) امين در نَهار يوم الدّار نگفت هر که به من اوّل آورد ايمان مگر نه اعلم و اقضاي امّت است علي (ع) مگر نه اينکه رسيده است تا به اوج کمال بر اين نصوص مسلّم به اتّفاق فِرَق پس از رسول (ص) علي (ع) بود و بس خليفه او به جز علي (ع) که توان بر جهان خلافت کرد علي (ع) تجسّم حقّ و نبي (ص) و قرآن است گزافه گشت سخن، او بود تجرّد محض ابوالعجائب اي بنده ي خداي صفات من و مديح تو اي بحر حق بدان ماند زبانِ الکن و فکر قصير من چه بُود چه حدّ که ذرّه کند وصف شوکت خورشيد بر آستان تو عرض ادب کند «صاعد» مراست عقده گره گير در گلو مولا تجلي در مني، ص 147-150. [صفحه 197]
به مناسب عيد غدير خم و خلافت مولي علي (ع)
که عشق خوانده محبّان خود به مهماني
به عرش رحمت تو از بلند ايواني
سبو سبو همه پر از زُلال عرفاني
سبوي ناطقه لبريز فيض رحماني
همه به غايت موزون چو سرو بستاني
چنانچه معني و لفظاند جفت و وحداني
در اين چمن همه کار هزار دستاني
ز گل شميم و ز بلبل دم خوش الحاني
که بزم روحاني را سزاست عُرياني
اگر چو صبح نداري گشاده پيشاني
دگر چه سود گزيدن لب پشيماني
چرا به محور حق روي خود نگرداني
تو را که هست سرو داعي مسلماني
دمي نشين به خِرد تا خلاف بنشاني
اسير و خسته ي اين رنج و درد سوهاني
چه حيله ها که نمودند و جمله شيطاني
پيامدش همه شر بود و نابساماني
مُروّجان محقّق به حکم وجداني
نموده اند همه اعتراف اذعاني
پس از خطابه ي غرّا و نغز و طولاني
بلند کرد علي (ع) را به امر سبحاني
به عمد غصب نمودند، يا ز ناداني؟
اسير خواهش و اَميال شوم نفساني
بود طبيعت خورشيد پرتو افشاني
علي (ع) خليفه ي بعد از نبي (ص) است بُرهاني
که شک در آن نتواند يهود و نصراني
رود ز بين بشر اختلاف ادياني
شود مُسّلم، اسلام را جهانباني
به حق، به حق بگرائيد عالي و داني
رها کنيد از اين حالت پريشاني
چو بر عشيره ي خود کرد گوهر افشاني
به او خلافت، بعد از من است ارزاني
مگر نه اقدم خلق است در مسلماني
ز فيض مرتبت او کمال انساني
بدين دلائل محکم به حکم وجداني
به هر کسي نرسد اين مقام سبحاني
مگر که ديو تواند کند سليماني
گرفتم اين که نمي بود نَصّ قرآني
که روح اوست مصفّا ز ثِقل جسماني
کشانده اي همه آفاق را به حيراني
که موجه اي زند از خيره کوس عماني
که از خلاصه ي خلقت کند ثنا خواني
شناسد او چه، ز اوصاف مهر نوراني
نبود مقصد او عرضه سخنداني
چو استخوان به گلو آنچنان که مي داني
صفحه 195، 196، 197.