صاعد اصفهاني (محمّدعلي)











صاعد اصفهاني (محمّدعلي)



به مناسب عيد غدير خم و خلافت مولي علي (ع)


تبارک اللَّه از اين شور و جذب روحاني
که عشق خوانده محبّان خود به مهماني


چه محفلي است خدايا که مي زند پهلو
به عرش رحمت تو از بلند ايواني

[صفحه 195]

قدح قدح همه لبريز از شراب طَهور
سبو سبو همه پر از زُلال عرفاني


به جام دل همه سر جوش باده ي وحدت
سبوي ناطقه لبريز فيض رحماني


چمن چمن گل معني دمد ز گُلبن لفظ
همه به غايت موزون چو سرو بستاني


تمام مجلسيان هم کلام و هم نفسند
چنانچه معني و لفظاند جفت و وحداني


ز برگ برگ شنو ذکر هو علي (ع)، که کنند
در اين چمن همه کار هزار دستاني


درآ به بزم که آيند بهر استقبال
ز گل شميم و ز بلبل دم خوش الحاني


درآر از تن خود خرقه ي تعلّقها
که بزم روحاني را سزاست عُرياني


دلي چو مهر فروزان تو را نمي بخشند
اگر چو صبح نداري گشاده پيشاني


به حق گراي در امروز چون تو را فردا
دگر چه سود گزيدن لب پشيماني


به راه باطل خود تا به چند سرگردان
چرا به محور حق روي خود نگرداني


ز هر قبيله و هر قوم هر تبار و نژاد
تو را که هست سرو داعي مسلماني


به هر کجا که توئي با توام برادر من
دمي نشين به خِرد تا خلاف بنشاني


خداي را دل اهل ولا بود تا کِي
اسير و خسته ي اين رنج و درد سوهاني


که بهر غصب خلافت ز قبل و بعد غدير
چه حيله ها که نمودند و جمله شيطاني


چها که بر سر اسلام زين خطا آمد
پيامدش همه شر بود و نابساماني


وليک در همه اصنافِ ملّت اسلام
مُروّجان محقّق به حکم وجداني


در اين مقام به نحو کنايت و تصريح
نموده اند همه اعتراف اذعاني


که در غدير خم احمد (ص) پيمبر اسلام
پس از خطابه ي غرّا و نغز و طولاني


به قصد نصب خلافت براي بعد از خويش
بلند کرد علي (ع) را به امر سبحاني


عجب که سخت فراموش گشت حق علي (ع)
به عمد غصب نمودند، يا ز ناداني؟


گذشت آنچه شد از سوي مردمي بي حد
اسير خواهش و اَميال شوم نفساني


وليک صاف بود آسمان و گر ابري
بود طبيعت خورشيد پرتو افشاني


کنون به قول بزرگان عالم اسلام
علي (ع) خليفه ي بعد از نبي (ص) است بُرهاني


چنان بود به تَواتُر حديث يوم غدير
که شک در آن نتواند يهود و نصراني


اگر به آيه ي اَلْيَومْ اتّفاق شود
رود ز بين بشر اختلاف ادياني


گر اتفاق دهد دست در تمام جهان
شود مُسّلم، اسلام را جهانباني

[صفحه 196]

اگر به خويش بيايند عالِمان فِرَق
به حق، به حق بگرائيد عالي و داني


خلاف را بزدائيد و عالم اسلام
رها کنيد از اين حالت پريشاني


مگر رسول (ص) امين در نَهار يوم الدّار
چو بر عشيره ي خود کرد گوهر افشاني


نگفت هر که به من اوّل آورد ايمان
به او خلافت، بعد از من است ارزاني


مگر نه اعلم و اقضاي امّت است علي (ع)
مگر نه اقدم خلق است در مسلماني


مگر نه اينکه رسيده است تا به اوج کمال
ز فيض مرتبت او کمال انساني


بر اين نصوص مسلّم به اتّفاق فِرَق
بدين دلائل محکم به حکم وجداني


پس از رسول (ص) علي (ع) بود و بس خليفه او
به هر کسي نرسد اين مقام سبحاني


به جز علي (ع) که توان بر جهان خلافت کرد
مگر که ديو تواند کند سليماني


علي (ع) تجسّم حقّ و نبي (ص) و قرآن است
گرفتم اين که نمي بود نَصّ قرآني


گزافه گشت سخن، او بود تجرّد محض
که روح اوست مصفّا ز ثِقل جسماني


ابوالعجائب اي بنده ي خداي صفات
کشانده اي همه آفاق را به حيراني


من و مديح تو اي بحر حق بدان ماند
که موجه اي زند از خيره کوس عماني


زبانِ الکن و فکر قصير من چه بُود
که از خلاصه ي خلقت کند ثنا خواني


چه حدّ که ذرّه کند وصف شوکت خورشيد
شناسد او چه، ز اوصاف مهر نوراني


بر آستان تو عرض ادب کند «صاعد»
نبود مقصد او عرضه سخنداني


مراست عقده گره گير در گلو مولا
چو استخوان به گلو آنچنان که مي داني


تجلي در مني، ص 147-150.

[صفحه 197]



صفحه 195، 196، 197.