منظومه فارسي ترجمه خطبة الغدير











منظومه فارسي ترجمه خطبة الغدير



(1) بود حمد مخصوص ذاتي چنين
که او راست اوصاف ذاتي قرين


همش در توحّد کمال علوّ
همش در تفرّد کمال دنوّ


(2) جليل است در عزّت و شان خويش
بزرگ است ذاتش در ارکان خويش


(3) به اشيا محيط است و در عين حال
بود در مکان خود آن بيمثال


(4) سر عجز دارند خلقان فرو
بر قدرت و پيش برهان او


(5) بزرگي که او را فنا و زوال
نبوده است و باشد هم او را مُحال


(6) بپا آسمانها بفرمان اوست
زمين در فضا گوي چوگان اوست


(7) هم او هست سبّوح و قدّوس نيز
ملک هست مخلوق وي روح نيز


(8) بود فضل و اکرام او متّصل
بر آنانکه بينندش از چشم دل


(9) هر آنکس که با اوست نزديکتر
ز لطفش بود بيشتر بهره ور


(10) ببيند همه ديده ها را عيان
ولي خود ز هر ديده باشد نهان


(11) کريم است بر هر کس آن بي نظير
حليم است و بر بندگان ديرگير


(12) گرفته فرا هر چه را رحمتش
بمنّت رهين جمله از نعمتش


(13) نباشد شتابنده در انتقام
سزاي گنه کار ندهد تمام


(14) بود با خبر از سرائر همه
بود مطّلع بر ضمائر همه


(15) بر او نيست پوشيده هر مختفي
نگردد بر او مشتبه، هر خفي


(16) بر اشيا تمام آن سميع بصير
محيط است و غالب قويّ و قدير


(17) نباشد چو او شي ء و اشياء همه
نبوده و زو گشته پيدا همه


(18) جز آن دائم قائم دادگر
جهان را نباشد خداي دگر


(19) عزيز است و عزّت سزاوار اوست
حکيم است و شايسته هر کار اوست

[صفحه 33]

(20) اجلّ است ما را ز درک بصر
بصير است ما را بديد و نظر


(21) لطيف و خبير است وز اوصاف آن
کسي نيست آگه نهان و عيان


(22) بجز با صفاتي که خود را ستود
نيارد کسي وصف ذاتش نمود


(23) گواهي دهم اينکه باشد جهان
پر از قدس آن قادر غيب دان


(24) منزّه خداوندگاري که او
ابد را گرفته است نورش فرو


(25) بود نافذ الامر آن بي نظير
مشاور نخواهد ندارد مُشير


(26) شريکيش در امر تقدير نيست
تفاوت مر او را به تدبير نيست


(27) بدايع که از صنعش آمد عيان
نبودش مثالي که سازد چنان


(28) چو ايجاد فرمود بي کم و کاست
در ايجاد خود ياري از کس نخواست


(29) نه دشوار بود آفرينش بر او
نه در صنعت خويش بد حيله جو


(30) بيک خواستن هر چه مي خواست کرد
بناي وجود اين چنين راست کرد


(31) نباشد خداوندگاري جز او
که صنعش حکيمانه است و نکو


(32) از آن دادگر ظلم و جور است دور
بود هم بدو بازگشت امور


(33) گواهي دهم اينکه هست آن خدا
چنان کش تواضع کند ما سوي


(34) همه در بر هيبتش در خضوع
قرين خضوع و رهين خشوع


(35) بود مالک او جمله املاک را
بگَردش در آورده افلاک را


(36) مسخّر بفرمان او مهر و ماه
که سرگرم سِيرند تا وعده گاه


(37) بپوشد گهي شب بروز آن حکيم
گهي روز بر شب ز صُنع قديم


کند روز را شب شتابان طلب
بود همچنين روز جوياي شب


(38) از او هر ستمکار دون را شکست
و زو گشته هر ديو بدخوي پست

[صفحه 34]

(39) نه او را بود ضِدّ و نِدّي کز آن
مر او را رسد در خدائي زيان


(40) نه کس زاده از او نه از کس بزاد
نه همتائي او را قرين اوفتاد


(41) يگانه خداوند ليل و نهار
بزرگ است و بر خلق پروردگار


(42) بخواهد پس آنگاه امضا شود
هم آن را که او خواست مُجري شود


(43) بداند همه چيز و اِحصا کند
بميراند و باز اِحيا کند


(44) هم از اوست فقر و هم از او غني
هم از او رسد خنده هم زو بُکا


(45) از او دور و نزديک را اعتبار
وز او قبض و بسط عطا برقرار


(46) هم او مالک ملک و اشيا همه
بحمدش تر و خشک گويا همه


(47) کند هر چه او خوب و زيبا بود
بهر چيز ذاتش توانا بود


(48) بترتيب آن ذات گيتي فروز
کند روز داخل بشب شب بروز


(49) خدائي نباشد جز آن پادشاه
که بخشد همي بندگان را گناه


(50) دعاها بدرگاه او مستجاب
ز لطف عميمش جهان کامياب


(51) نفسهاي خَلقش بود در شمار
بجنّ و بانس است پروردگار


(52) نه چيزي به او مشکل اندر اُمور
نه ز الحاح کس باشد او را نفور


(53) نه اصرار کس سازد او را ملول
بود حافظ و يار اهل قبول


(54) بتوفيق او رستگاران سعيد
بمولائيش اهل عالم عَبيد


(55) خدائيکه هر بنده بايد ز جان
گذارد سپاس و کند حمد آن


چه گاه رفاه و چه وقت تعب
چه هنگام سختي چه روز طرب


(56) من آن ذات بيمثل را مؤمنم
بآيات و احکام او موقنم


مُقرّم به آياتش از جزء و کلّ
همش بر ملايک همش بر رسل

[صفحه 35]

(57) کنم امر او را بجان استماع
مطيعم بفرموده ي آن مُطاع


(58) گرايم بدان گفت و کردار و راي
که باشد پسنديده نزد خداي


(59) بجان خواستار رضاي ويم
که تسليم امر و قضاي ويم


برغبت بود طاعتش پيشه ام
ز خوف عقابش در انديشه ام


(60) چه او پادشاهيست کز مکر آن
نباشد کسي ايمن اندر جهان


نبايست بودن ز جورش مخوف
که او عادلست و عطوف و رئوف


(61) من او را بجان عبد فرمان گذار
گواهم که او هست پروردگار


(62) به مردم کنم وحي او را ادا
که بر خود ندارم بلايش روا


بلائي که گر او فرستد به من
کسش دفع نتواند اندر زمن


(63) اگر چه به تدبير و مکر و حيل
مر آن چاره جو را نباشد بَدل


کنون هستم از امر ديّان دين
مکلّف بابلاغ وحيي چنين


که آن وحي را گر نسازم ادا
رسالت نياورده باشم بجا


(64) خداوند خود ضامن من بود
نگهدارم از کيد دشمن بود


(65) کفايت کند از کرم او ز من
کنون من از آن وحي رانم سخن


(66) بنام خداوند کون و مکان
که او هست بخشنده و مهربان


الا اي فرستاده بر گو جلّي
ز ما آنچه داني بحقّ علي


وگر آنچه داني نگوئي تمام
نبُردستي از ما بخلقان پيام


نگهدار دل را ز بيم و هراس
که حقّت نگهدارد از شرّ ناس


(67) من اي قوم در دعوت از آگهي
نکردم بحقّ شما کو تهي


بمن هر چه نازل شد از کردگار
نمودم بيان بر شما آشکار

[صفحه 36]

بدين آيه اين شد سبب کز جليل
سه ره گشت نازل بمن جبرئيل


بياورد امر از حقم اين چنين
که سازم قيام اندرين سرزمين


(68) نمايم سفيد و سيه را خبر
که پور ابوطالب آن نامور


علي (ع) آنکه باشد برادر مرا
وصي باشد و يار و ياور مرا


هم او جانشين باشد از بعد من
هم او امّتم را امام زَمن


زِ من دارد آن رتبه و آن مقام
که هارون ز موسي عليه السَّلام


بمن ختم شد امر پيغمبري
ولي راست بعد از نبي (ص) سروري


(69) بدانيد بعد از رسول و اِله
وليّ شما اوست بي اشتباه


به تحقيق اين آيه ي مستطاب
بدان امر راجع بود در کتاب


وليّ شما حق بود با رسول
هم آنان که کردند ايمان قبول


بدارند بر پا نماز از خضوع
دهنده زکاتند اندر رکوع


کسي جُز علي (ع) در رکوعِ صلوة
نداده است مر سائلان را زکوة


(70) ز جبريل من خواستم تا که آن
کند مسئلت از خداي جهان


که شايد در اين قوم پر اختلاف
ز تبليغ اين امر گردم معاف


چو دانم که دلها بکين مدغم است
مُنافق فراوان و مؤمن کم است


هم آگاهم از مکر اهل گناه
هم از حيله و طعن هر دين پناه


کساني که اوصاف آنان خدا
بقرآن نموده است اينسان ادا


که رانند دين را همي بر زبان
وليکن ندارند در دل نهان


بگيرند آسان مر اين ماجرا
ولي بس بزرگست نزد خدا


رساندند بيحد اذيّت بمن
که بوديم همراز بابوالحسن (ع)

[صفحه 37]

مرا بود دائم ملازم علي (ع)
باو من مصاحب خفيّ و جليّ


اُذُن نام من کرده بر من گمان
همي رفتشان اينکه هستم چنان


برايم روا داشتند اين مقال
پس اين آيه نازل شد از ذوالجلال


از آنها کساني بعصيان تنند
رسول خدا را اذيّت کنند


نهندش اُذُن نام يعني که او
علي (ع) را دهد گوش بر گفتگو


بگو اين اُذُن راست خوبي قرين
که ايمان بحق دارد و مؤمنين


بخواهم اگر نام ايشان برم
همه نامها بر زبان آورم


بخواهم دهم جمله را گر نشان
به يک يک اشارت کنم بيگمان


اگر پرده خواهم ز مطلب گشود
توانم به آنها دلالت نمود


ولي دائماً من بيزدان قسم
بديشان نمودم سلوک از کرم


خود اينها نسازد خدا را رضا
مگر گويم آن وحي را بر ملا


دگر باره آن قلزم بيکران
بدين آيه از لعل شد دُر فشان


رسان اي پيمبر بخلق آشکار
ترا آنچه نازل شد از کردگار


بحقّ علي (ع) آنچه فرمان ماست
عمل کن بدستور بي کم و کاست


وگر آن عمل را نياري بجا
نکردستي امر رسالت بجا


نگهداردت حق ز شرّ کسان
تو حکم خدا را بمردم رسان


(71) بدانيد اي مسلمين بر شما
وليّ و امام اوست ز امر خدا


مهاجر چو انصار يک تار مو
نبايد به پيچند سر ز امر او


هم آنان که هستند تابع ز جان
بر آنها به نيکوئي اندر جهان


هم آنانکه هستند صحرانشين
هم آنکس که در شهر باشد مکين

[صفحه 38]

ز خلق جهان از عجم و از عرب
چه مملوک و چه خواجه ي ذو حسب


صغير و کبير و سفيد و سياه
دگر هر موحّد بذات اله


علي (ع) هست حکمش بامضا قرين
بود نافذ الأمر در امر دين


هر آنکس که او را مخالف شود
ز حق مورد خشم و لعنت بود


باو هر که تابع شود بي سخن
فرو گيردش رحمت ذوالمنن


کند هر که تصديق او را خدا
نمايد از او عفو جرم و خطا


هم از آنکه تصديق وي بشنود
بصدق دل او را مصدّق شود


(72) بدانيد اي مردم اين سرزمين
بود بهر من محضر آخرين


سخن بشنويد و بصدق ضمير
شويد از خداوند فرمان پذير


(73) شما را خداوند ليل و نهار
وليّ و اِله است و پروردگار


پس آنگه رسولش محمّد ولي است
پس از او ولي مر شما را علي است


خود اين حکم از جانب کبرياست
که معبود و پروردگار شماست


امامت پس آنگاه بي گفتگو
بود در نژاد من از نسل او


خود انجامد اين تا قيامت بطول
که باشد رضاي خدا و رسول


حلالي نباشد بجز آن حلال
که ما را حلال آمد از ذوالجلال


حرامي نباشد بجز آن حرام
که از حق حرام است بر خاص و عام


خدا هر حلال و حرامي به من
نشان داد و من نيز بر بوالحسن (ع)


بمن هر چه آموخت حق از کتاب
بياموختم جمله بر بوتراب (ع)


(74) دگر نيست علمي جز آن کش خدا
شمرده است در من بمحض عطا


من آنرا که دانستم از کردگار
بقلب علي (ع) جمله دادم شمار

[صفحه 39]

جز آن هيچ علمي نباشد يقين
که آن هست در اين امام مبين


امام مبيني که يزدان فرد
بياسين ز دانائيش وصف کرد


(75) مگرديد اي مردم از راه او
مجوئيد دوري ز درگاه او


مپيچيد سر از تولّاي وي
هدايت بيابيد از راي وي


بحق هادي است و دليل فِرق
کند هر عمل هست بر طبق حق


شود باطل از کوشش او تباه
هم از آن کند نهي بيگاه و گاه


بحلمش ملامت ندارد اثر
که اوراست حکم خدا در نظر


علي (ع) باشد آنکس که اوّل قبول
نموده است دين خدا و رسول


هم او باشد آنکس که بهر خدا
نموده است جان بر پيمبر فدا


گهي با پيمبر خدا را ستود
که با او دگر کس ز مردان نبود


(76) دهيد اي طوايف بر او برتري
که حق برتري دادش و سروري


پذيريد او را که نصب از خداست
پذيرفتنش فرض بر ماسواست


(77) بدانيد اي مردم از خاص و عام
که از جانب حق بود او امام


نه هرگز بغفران کسي در خور است
که اندر ولايت بدو منکر است


بلي هرگز او را نبخشد خدا
که حتم است بر منکرش اين جزا


بود بر خدا تا کند اين عمل
بدان کو بورزد بحيدر دغل


سزاي چنين کس عذابيست سخت
که دايم دچار است آن تيره بخت


بترسيد از اين کش مخالف شويد
بدو نگرويد و در آتش رويد


چه آتش که از جنس ناس و حجر
بفرمان يزدان شود شعله ور


مهيّاست آن آتش پر شرار
که از قوم کافر برآرد دمار

[صفحه 40]

(78) بمن اي خلايق بيزدان قسم
رسل مژده دادند خود بر اُمم


منم اشرف و خاتم انبياء
منم حجّت حق بارض و سما


کند هر که شک کافر است آنچنان
که بودند در جاهليت کسان


هر آنکس که در جزئي از اين کلام
شک آرد شک آورده در آن تمام


شک آرنده در کلّ تبليغ من
به تحقيق دارد در آتش وطن


(79) بدانيد مردم که بر من خدا
بداد اين فضيلت بمحض عطا


بمن کرده لطفي چنين بي غرض
که احسان او را نباشد عوض


نباشد خدائي بجز آن خدا
که دايم ز من باد بر او ثنا


مرا حضرتش ملجأ و مأمن است
سپاسش بهر حال ورد من است


(80) دهيد اي گروه از پي سروري
علي (ع) را بهر برتري برتري


که بعد از من است افضل آن پاکجان
ز خلق از اناث و ذکور جهان


بما رزق نازل کند کردگار
بما آفرينش بود برقرار


(81) يقين هست ملعون و مغضوب حقّ
بدين قول هر کس زند طعن و دق


مرا داده جبريل از حق خبر
که هر کس بود با علي (ع) کينه ور


هم آن کش نه مِهر علي (ع) در دلست
ز من خشم و لعنت بر او شامل است


پس امروز هر کس به بيند چه پيش
فرستاده از بهر فرداي خويش


بترسيد از حق که با حکم او
مخالف شويد و به پيچيد از او


که لغزد از آن پاي رفتارتان
خدا هست آگه ز کردارتان


(82) بدين سر بيابيد ايقوم راه
علي (ع) هست جَنْبُ اللّهي کش اِله


بقرآن خبر داده کاندر جزا
بگويد عدويش که وا حسرتا

[صفحه 41]

که در حق جنب اللَّه از غافلي
به تفريط کوشيدم و بد دلي


(83) بقرآن گرائيد باري ز جان
تدبّر کنيد و تأمّل در آن


بفهميد ز آيات آن خير و شرّ
بداريد بر مُحکماتش نظر


کلامي که در آن تشابه بود
بدان کس نبايد که تابع شود


(84) به يزدان قسم هرگز از بهر کس
نباشد چنين رتبه در دسترس


که بهر شما آورد در بيان
ز امر و ز نهي و ز تفسير آن


مگر اينکه در دست من دست اوست
که بينيد او را چه دشمن چه دوست


گرفتم از او بازوي زورمند
به پيش نظرها نمودم بلند


بسوي خود آوردم او را فراز
نمودم از او ظاهر اين امتياز


به هر کس که مولا منم بيسخن
علي (ع) هست مولاي او همچو من


علي (ع) پور بوطالب آن با وفا
بود هم وصي، هم برادر مرا


موالاة او هست حکم جليل
که آورد آن را به من جبرئيل


(85) بدانيد اي مردم اين ارجمند
وز اولاد من نيز پاکان چند


که ايشان چو قرآن بحق رهبرند
دو ثقلند ليک اکبر و اصغرند


دهند اين دو هر يک از آن يک خبر
مخالف نباشند با يکدگر


نگردند هرگز جدا بي سخن
لب کوثر آيند تا نزد من


امينهاي حقند در خلق او
به احکام او حکمران مو به مو


ز قول نبي (ص) اين بيان متين
نموده است روشن به اهل يقين


که آن مظهرِ عدلِ پروردگار
امام زمان (عج) خاتم هشت و چار


خود از نسل ختم رسولان (ص) بود
کتابش بتحقيق قرآن بود

[صفحه 42]

که فرموده او تا بروز جزا
نگردند اين هر دو از هم جدا


گر آيد کسي با کتاب دگر
مُنافيست با اين حديث و خبر


در او آنچه بايست موجود نيست
بود غير و مهدي موعود نيست


(86) الا آنچه بايد نمايم ادا
ادا کردم از جزء و کل بر شما


الا آنچه بايستم ابلاغ آن
نمودم به وفق بلاغت بيان


الا آنچه بود از پيام و سروش
رساندم شما را يکايک به گوش


الا آنچه محتاج توضيح بود
نمودم بفهم شما وانمود


الا از خدا بود و بس هر سخن
شنيدند در نصب حيدر ز من


بود نيز اين قول ربّ قدير
که باشد علي (ع) مؤمنانرا امير


روا نيست اين رتبه بر هيچ کس
پس از من علي (ع) راست شايان وبس


به بازوي حيدر زد آنگاه دست
بر آوردش آن سيّد حق پرست


بنحوي که پاي شه اوليا
قرين گشت با زانوي مصطفي


(87) بگفتا پس اي قوم اين بوالحسن
وصيّ و برادر بود بهر من


مرا ظرف علم است و هم جانشين
مفسّر بود بر کتاب مبين


به قرآن بود داعي و در عمل
مطيع خداوند عَزّ وَ جَلّ


به اعداي حقّ است در کارزار
مطيعان او را بود دوستدار


کند نهي هر بنده را از گناه
بود جانشين رسول اِله


زند قوم پيمان شکن را به تيغ
کُشد هر ستمکار را بي دريغ


هم آنانکه از دين برون مي روند
قتيل وي از حکم حق مي شوند


مبدّل نمي گردد از من سخن
که قول اِله است گفتار من

[صفحه 43]

(88) خدايا هر آنکس شدش دوستدار
تواش دوستدار و به او باش يار


هر آنکس که با او کند دشمني
تواش باش خصم اي خداي غني


شدش هر که منکر تواش خوار کن
به لعن خود او را گرفتار کن


غضب کن بر آن دشمنِ زشت خو
که نا حق شود منکرِ حقِّ او


(89) خدايا تو اين مژده ام داده اي
توام اين بشارت فرستاده اي


که باشد امامت براي علي (ع)
تو را آنکه هست از شرافت ولي


گواهي به اعمال من مو بمو
تو ديدي بيان من و نصبِ او


به نصبِ علي (ع) دين براي عباد
تو کامل نمودي ز روي وِداد


بمولائي اين امام هُمام
تو نعمت نمودي به خَلقت تمام


چو با او شد آغاز و انجامشان
رضا گشتي از دين اسلامشان


همين است آن دين که اندر کتاب
نمودي براي قبول انتخاب


بفرمودي آن کس که آئين و کيش
گزيند جز اسلام از بهر خويش


از او نيست هرگز قبول و يقين
بود در قيامت وي از خاسرين


خدايا توئي شاهد حال من
که راندم به ابلاغ وَحيت سخن


(90) بدانيد مردم بامر خدا
علي (ع) گشت چون بر شما پيشوا


قبول خدا گشت آئينتان
شد اَکمل به يُمنِ علي (ع) دينتان


پس آنکس که نشناسد او را امام
هم او را که بر اوست قائم مقام


ز وُلدِ من و صُلبِ او طيّبين
که هادي بخلقند تا يوم دين


همان روز کز بنده عرضِ عمل
شود بر خداوند عَزّ وَ جَلّ


پس آنان بود پست کردارشان
بود دائماً جاي در نارشان

[صفحه 44]

نگردد بر آنها خفيف از شرر
نيفتد بِدانها ز رحمت نظر


(91) بود مَردم، اين صفدر نامور
به من ياريش از شما بيشتر


ز هرگونه حق هست آن باوفا
به من خود سزاوارتر از شما


ز هرگونه قربي بود بي گمان
بمن از شما اَقرب آن پاک جان


ز هرگونه عزّت بگيتي رواست
فزون عزّتش پيش من از شماست


خداوند راضي ست از بوالحسن
و ز او راضيم چون خداوند، من


نشد آيتي نازل اندر رضا
مگر اينکه بُد در حق مرتضي


نيامد ز حق مؤمنين را خطاب
که اوّل مخاطب نشد بُوتراب (ع)


نشد آيه در مدح نازل که آن
ندادي شئون علي (ع) را نشان


نه حق داده جز بهر آن مُقتدي
گواهي بفردوس در هَل اَتي


نه اين سوره جز او کسيرا بشان
نه جز مدح او مدح کس اندر آن


(92) علي (ع) مَردم، از روي صدق و صفا
بود يار و ياور بدينِ خدا


کند بهر خوشنودي ذوالجلال
بفرمان من با مخالف جدال


بپرهيز و پاکيست ذاتش قرين
هم او هادي و مهدي از ربِّ دين


فرستاده ي حق به سوي شما
بود بهتر از جمله ي انبيا


وصيّ شما نيز بهتر وصي ست
ميان من و اين وصي فرق نيست


ز صلب ويند اوصياء خَلَفْ
همه بهتر از اوصياء سَلَفْ


(93) بدانيد مردم نژاد رُسل
خود از صُلب آنهاست از جزء و کُلّ


نژاد من از صلب پاک علي ست (ع)
کز ايشان چو آئينه دين منجليست


(94) نمود از حسد مردم ابليس دون
ز باغ جنان بوالبشر را برون

[صفحه 45]

نباشيد پس با علي (ع) رشک مند
که بينيد از آن رشک مندي گزند


شود پست کردار و اعمالتان
بلغزد قدم، بد شود حالتان


ز فردوس آدم بحکم اِله
بسوي زمين آمد از يک گناه


بحالي کز امکان حقش برگزيد
چنينش سزاي گنه در رسيد


چو از يک گنه او ببرد اين ملال
شما چون شمائيد چونست حال


بسي از شما جنس اهريمنند
به يزدان ز اهريمني دشمنند


(95) الا نيست خصم علي (ع) جز شقي
ندارد ولايش بجز متّقي


نيارد در آفاق بي گفتگو
بجز مؤمن خالص ايمان به او


به يزدان قسم کز خداي جهان
علي (ع) راست والعصر نازل بشان


بنام خداوند روزي رسان
که او هست بر مؤمنين مهربان


به والعصر پس لعل لب برگشود
اِلي آخر آن را قِرائت نمود


(96) بگفتا پس اي قوم، حق را گواه
گرفتم به تبليغِ أمر اِله


رساندم شما را فروع و اصول
جز اين هم نباشد براي رسول


(97) الا اي گروه از صِغار و کِبار
خدا ترس باشيد و پرهيزکار


جز اسلام بر مذهبي نگرويد
نه با دين ديگر ز دنيا رويد


(98) بياريد ايقوم ايمان بجان
بذات خداوندگارِ جهان


هم آريد ايمان بشخص رسول
هم آن نور کان يافت با وي نُزول


از آن پيش کز قهر، از هر کسي
شود محو و ناچيز روها بسي


بگردند آنها بسوي قفا
بود اين چنين منکران را سزا


ز حق مردم آن نور در من بتافت
پس آنگه علي (ع) از من آن نور يافت

[صفحه 46]

پس آن را بود نسل وي مُستَقرّ
اِلَي القائِمِ الْمَهْديِ الْمُنْتَظَر (عج)


امامي که حق خداوندِ ما
بگيرد ز اعدا به امر اِله


به تحقيق ما را خداوندگار
بداد از کرم حجّت خود قرار


به تقصير کاران و خصمان دين
به اهل تخلّف دگر خائنين


گنه کارها و ستم پيشگان
که دارند جا در تمام جهان


(99) به اعلام بيم آور اي مسلمين
کنم باز آگاهتان اين چنين


مرا کرده مبعوث حق بر شما
چو پيش از من و بعثت انبيا


ز من پس سرآيد اگر روزگار
شوم کشته يا در صف کار زار


بگرديد آيا به اعقابتان
شود منقلب حال و آدابتان


پس آنکس که گرداند رو در قفا
از آن نيست هرگز زيان بر خدا


بزودي خداوندِ عزّوجل
دهد شاکرين را جزايِ عمل


(100) بدانيد مردم علي (ع) بي قصور
بود هم صبور و بود هم شکور


پس از وي ز وُلدِ من و صُلبِ او
بدين وصف باشند و اين طبع و خو


(101) ز اسلامتان گر که مرد رهيد
به يزدان نبايد که منّت نهيد


که گرديد از اين خيال غلط
خداوند را مستحقِّ سخط


شما را عذابش نمايد هلاک
بود در کمين گاه آن ذات پاک


(102) بدانيد مردم امامانِ چند
پس از من بزودي بدعوت تَنَند


بخوانند مر خلق را سوي نار
ندارند در عرصه ي حشر يار


بدانيد مردم از اين خود سري
من و کردگاريم از آنها بَري


همانا خود و جمله اشياعشان
چه انصار آنها چه اتباعشان

[صفحه 47]

شوند از تبه کاري خود مقيم
به بيغولِهِ پست اندر جحيم


چه بسيار بد جايگاهي بود
که آن جاي اهل تکبّر شود


همان نابکاران حيلت شعار
که گشتند با هم صحيفه نگار


ببايست هر يک پي خير و شر
نمائيد در نامه ي خود نظر


چنين گفت راوي که صدقِ بيان
از آن سرور آمد بزودي عيان


بگشتند اهل صحيفه ز کيش
ببردند امّت بهمراه خويش


جز اشخاص معدودي از اهل دين
که بودند نائل بنور يقين


(103) رساندم شما را پي اِنتباه
چنين حکم محکم که بود از اِله


که آن هست حجّت ز روي يقين
بهر حاضر و غائب از اهل دين


هم از بهر هر کس بود در شُهود
هم آنانکه يابند زين پس وجود


هم آنانکه زائيده از مادرند
و يا خود به صلب و رحم اندرند


ازين امر بايد بهر بوم و بر
که حاضر بغائب رساند خبر


پدر گويد آن را بفرزند نيز
شود تا بپا عرصه ي رستخيز


(104) چه زود اين امامت که باشد ز ما
شود مملکت در ميان شما[1] .


به غصب او فتد در کفِ غاصبين
پذيرد خلل آن زمان شرعِ دين


بهر غاصب و مُغتصب بي گمان
کند خشم و لعنت خداي جهان


در اين حال زود از براي شما
پديد آيد اي انس و جن ابتلا


شما را فرستد خداوندگار
بسي شعله از آتش پر شرار


بسي نيز از مسِّ بگداخته
که دفعش نباشد ز کس ساخته


(105) بدانيد مردم خداي جهان
نمايد بهر حالتان امتحان

[صفحه 48]

چنين رفته تقدير از بي نياز
که يابد زنا پاک، پاک امتياز


هم از مصلحت آن مُبرّا ز عيب
شما را نکرده ست دانا به غيب


(106) بدانيد مردم که در روزگار
نبوده است يک قريه کش کردگار


مقدّر کند امر تخريبِ آن
مگر در مکافات تکذيبِ آن


کند همچنان نيز حالي هلاک
ندارد هر آن قريه از ظلم باک


کند ظالمانرا چنين حق عِقاب
که فرموده خود ذکر آن در کتاب


شما را امام و ولي اين عليست (ع)
که آگاه بر هر خفيّ و جليست


بود او مواعيد حقّ و خدا
مواعيد خود را نمايد وفا


(107) چه بسيار پيش از شما در جهان
نمودند ره گُم ز پيشينيان


خداوند کرد اوّلين را هلاک
جهان را کند ز آخرين نيز پاک


(108) خداوند اي مردم از راهِ وحي
مرا کرد امرو مرا کرد نهي


علي (ع) نيز در امر و نهي من است
همان امر و نهيي که از ذوالمن است


بدانِست اوامر و نهي خداي
بياريد پس امر و نهيش بجاي


هدايت بيابيد ازين پيشوا
پذيريد نهيش ز هر ناروا


به ارشاد او برخوريد از رشاد
بپوئيد از وي طريق مراد


مبادا کند راههاي دگر
شما را از ين راه سالم بِدر


(109) خدا را محقّق منم راه راست
ز من پيروي فرض بهر شماست


مرا راه حقّ است حيدر (ع) ز پي
پس از او نژاد من از صُلبِ وي


هدايت نمايند آنان بحق
عدالت گذارند اندر فِرَق


پس از لعل لب آنشه انس و جان
شد از سوره ي فاتحه دُر فشان

[صفحه 49]

پس آنگاه فرمود در من خدا
مر اين سوره نازل نمود از سما


هم اين سوره اندر علي (ع) نازلست
هم اولاد او را چو او شاملست


ز درگاه يزدان چنين لطفِ خاصّ
بمن دارد و آلِ من اختصاص


خدا را همان اولياء عِظام
که از خوف و حُزنند ايمن تمام


الا حزب حق راست فتح و ظفر
بر احزاب غالب بود سر بسر


(110) الا با علي (ع) دشمنند آن کسان
که اهل شقاقند اندر جهان


همان سرکشاني کز اِخوانشان
شياطين رسد وحي بر جانشان


ز گفتار بيجا، بيانِ گزاف
کز آنها نخيزد بجز اختلاف


(111) بدانيد هستند احبابشان
کساني که حق داده ز آنها نشان


در احوال آن قومِ دور از ثواب
چنين ذکر فرموده اندر کتاب


نمي يابي آنقوم را اهل دين
بحشر و خداوند صاحب يقين


محبّند با آن گروه جُهول
که هستند خصمِ خدا و رسُول


اِلي آخر اين آيه را شاه دين
فرو خواند آن لحظه بر مُسلمين


(112) بفرمود پس با نداي جلي
بحقّ محبّانِ آل علي (ع)


الا دوستداران ايشان ز جاه
شدستند موصوف وصف اِله


کسانيکه دارند ايمان و هم
نپوشند بر آن لباس ستم


کشانند در ايمني رخت خويش
بگيرند راه هدايت به پيش


الا دوستدارانِ اين اوصيا
همان مرد مانند کاندر جزا


شود مَسکن امن جنّاتشان
بود با ملايک ملاقاتشان


بگوئيد بعد از درود و سلام
بپاکي در آئيد در اين مقام

[صفحه 50]

بمانيد جاويد در اين سرا
مصون از زوال و مُعاف از فنا


الا دوستدارانِ آن رهبران
همان ناجيانند کاندر جنان


نمايند منزل بدون حساب
کز آنها خبر داده حق در کتاب


(113) بدانيد اعداي آن اوليا
همان هالکانند کاندر جزا


بگردند واصل بنارِ سَعير
که بدخواه را بد رسد ناگزير


بدانيد اعداي آن سروران
همان منکرانند و اِستمگران


که بينند از حق عذابِ اليم
کنند استماعِ شهيق از جحيم


بحالي که آتش بود شعله زا
زفيرش دل و جان بر آرد ز جا


در آن هر گروهي که داخل شوند
بلعنِ هم از غيظ قائل شوند


اِلي آخر آنشاهِ گردون جناب
بيان کرد اين آيه را از کتاب


دگر باره فرمود ز اعدايشان
بقرآن چنين داده يزدان نشان


که درياي آتش چو آيد بموج
در افتند اعدا در آن فوج فوج


بپرسندشان خازنان جحيم
شما را کس آيا نداده است بيم


مر اين آيه را نيز تا انتها
بيان کرد آندم رسول خدا (ص)


(114) دگر باره در حقّ احبابشان
ز مرجان بدين آيه شد دُر فشان


کساني که هستند خالي ز رَيب
ز پروردگارند ترسان بغيب


ز حق در خور لطف و آمرزشند
به اجر کبير الهي خوشند


(115) بدانيد مردم جحيم و جنان
بسي فرق ها دارد اندر ميان


کسي دشمن ماست کو را خدا
مذمّت فرستاد و لعنت سزا


بود دوست ما را کسي کش ودود
محبّ است و مدّاح ز انعام و جود

[صفحه 51]

(116) منم مردم از حق نبيّ و بشير
علي (ع) هست بر من وصيّ و ظهير


(117) بدانيد ختم امامانِ پاک
بود مهدي قائم (عج) آنجانِ پاک


بدانيد او هست غالب بدين
کشد در جهان کيفر از ظالمين


بدانيد او فاتح قلعه هاست
از او منهدم ظلم را هر بناست


بدانيد اندر قبائل به تيغ
بود قاتل مشرکين بي دريغ


بدانيد او مي نمايد قيام
بخونخواهيِ اولياءِ عِظام


بدانيد او ناصرِ دين بود
مروّج به احکامِ آئين بود


بدانيد آن طرفه بحر شگرف
همي آب گيرد ز درياي ژرف


بدانيد او آگه است از کسان
که در فضل و جهلند هر يک چسان


بدانيد بنموده پروردگار
وِرا انتخاب و وِرا اختيار


بدانيد هست از ضميرِ بسيط
بهر علم هم وارث و هم محيط


بدانيد آن رهنماي بشر
دهد از خداوندگارش خبر


کند در جهان آن امامِ هُمام
به بيداري امر ايمان قيام


بدانيد آن ذو رشادِ رشيد
بود در امور استوار و سديد


بدانيد بر اوست تفويض امر
برون کار از دست زيد است و عَمرو


بدانيد بگذشتگانِ خبير
شدند از وجود شريفش بشير


بدانيد آنشاه در روزگار
بود حجّتِ باقيِ کردگار


نباشد دگر بعد از او حُجّتي
جز او نيست کس را چنين رُتبتي


نه حقّي مگر اينکه با او بود
نه نوري مگر اينکه زان رو بود


بدانيد کس نيست غالب بر او
نه منصور مي گردد او را عدو

[صفحه 52]

بدانيد هست او وليِّ خدا
جُز او در زمين نيست فرمانروا


حَکَم خلق را باشد از ذوالمنن
امين است حق را به سِرّ و علن


(118) من اي مردم احکام پروردگار
نمودم براي شما آشکار


مرا بود هر امر و نهيي ز دين
بفهم شما کردم آن را قرين


هم از بعد من اين علي (ع) بر شما
بفهماند آن را که باشد روا


(119) شما را چو اين خطبه اتمام يافت
بهمدستي من ببايد شتافت


بياريد رسم تَحيّت بجا
ز منصوب گرديدن مرتضي (ع)


پس آنگه پي بيعتِ آن امام
نمائيد آماده خود را تمام


بدانيد من بيعتم با خداست
علي (ع) بيعتش با من از ابتداست


من از جانب حق در اين امر عام
کنم اخذِ بيعت ز امّت تمام


پس آن کس که اين عهد را بشکند
بنفس خود البتّه اِستم کند


اِلي آخر آن شاهِ مُلکِ ادب
بدين آيه شکّر فشان شد ز لب


(120) دگر باره فرمود از کردگار
بود حجّ و عمره در آئين شعار


بس آن بنده کو حجّ بجا آورد
ور از عمره گويِ سعادت برد


مر اين آيه را نيز سلطان دين
ز لعل لب افشاند دُرّ ثمين


دگر ره بفرمود مردم ز حجّ
بيابيد در کعبه فتح و فرج


در آن اهل بيتي نکرده ورود
که ننموده حق بي نيازش ز جود


هم از آن تخلّف نورزيده اند
مگر اينکه محتاج گرديده اند


در آن هيچ مؤمن توقّف نکرد
بانجام دستور يزدانِ فرد


مگر آنکه بخشيد تا آنزمان
گناهان او را خداي جهان

[صفحه 53]

چو از حجّ بانجام فرمان رسيد
پس اعمالش اينجا به پايان رسيد


بدانيد مردم ز روي يقين
که يزدان بحُجّاج باشد معين


در اين ره نمايند چون صرف مال
دهدْشان عوض حضرت ذوالجلال


نه ضايع کند اجر آنان خداي
که آرند اعمال نيکو بجاي


بکوشيد در حجِّ بيت اي گروه
به بخشيد دين را کمال و شکوه


هم انفاق اندر ره دين کنيد
از اين راه ترويجِ آئين کنيد


مگرديد دور از مشاهد مگر
زماني که از توبه گيريد اثر


شما را شود عفو حق مقترن
گناهانتان را کند ريشه کن


(121) بداريد بر پاي مردم صلوة
نباشيد از مانعينِ زکوة


نمائيد از روي رغبت عمل
بامر خداوند عزّ و جلّ


و گر بُرد طول زمان هوشتان
ز کوتاهي آن شد فراموشتان


پس احکام حق را مُبَيِّن عليست (ع)
ز حق بعد من او شما را وليست


دگر آنکه حق آفريد از مَنَش
بود روح من در مبارک تَنَش


دگر آنکه بدهد شما را خبر
چو پرسند از مُعْلَن و مُسْتَتَر


بدانيد باشد حلال و حرام
از آن بيش کانرا شمارم تمام


چو يک يک شناساندن اين و آن
برونست از حدِّ شرح و بيان


باخذِ حلال و بِرَدِّ حرام
شما را کنم امر در يک مقام


مرا کرده مأمور پس بر شما
پي بيعت و صفقت اينک خدا


پذيريد از من بحُسنِ قبول
عَنِ اللَّهِ ما في عَلِيٍّ اَقُول


هم از بعد او پيشوايان چند
که از صلب او وز نژاد منند

[صفحه 54]

از آنها يکي مهدي قائم (عج) است
که تا حشر دوران او دائم است


امامي که در ملک روي زمين
بحقّ مي کند حکم آن بي قرين


(122) شما را من اي مَردم از ذوالجلال
دلالت نمودم سوي هر حلال


هم از هر حرامي بگوش شما
فروخواندم آيات نهي از خدا


من از آنچه گفتم نگرديده ام
نه تبديل بر آن پسنديده ام


پس آگاه باشيد و ياد آوريد
بخاطر بيان مرا بسپريد


خبر ز آنچه گفتم بياران دهيد
نه تبديل و تغيير بر آن دهيد


(123) بدانيد مردم دگر باره من
به تجديدِ مطلب بِرانم سخن


الا پس بداريد بر پا نماز
تقرّب بجوئيد با بي نياز


ز اموال حقِّ مساکين دهيد
زکوتش بدستور آئين دهيد


ز امر بمعروف در انتباه
نورزيد غفلت به بيگاه و گاه


هم از نهي منکر مداريد دست
ز سُستي مياريد بر دين شکست


خود امر بمعروفتان را کمال
نيوشيدن از من بود اين مقال


هم ابلاغ فرمان و گفتار من
بدانکو نباشد در اين انجمن


همش امر کردن باخذ و قبول
همش نهي کردن ز ردّ و نکُول


مر اين امر هست از خداوند و من
بهر شيخ و شاب و بهر مرد و زن


خود اين امر و اين نهي نيز از شما
نباشد بدلخواه هر کس روا


بود حکم فرما در اين دستگاه
امامي که خود هست دور از گناه


(124) کتاب خدا باشد اي مسلمين
شما را معرّف ز روي يقين


که بعد از علي (ع) از نژاد علي (ع)
شما را امامند و حق را ولي

[صفحه 55]

من اين نيز گفتم که اندر جهان
ز نسل منند و علي (ع) آن مهان


خداوند درباره ي بوتراب (ع)
چنين ذکر فرموده اندر کتاب


ولايت که هستي بدان قائم است
در اعقاب او باقي و دائم است


بگفتم من البته هرگز شما
نگرديده گمره ز دين خدا


ولي تا بقرآن و عترت ز جان
شما را تَمَسُّک بود در جهان


(125) پي ايمني مردم اندر معاد
به تقوي بتقوي کنيد اعتماد


حذر زان تزلزل نمائيد و بيم
که خوانده خداي عظيمش، عظيم


بخاطر بياريد مرگ و حساب
ز ميزان اعمال و هولِ عذاب


هم از اينکه باشد حسابِ کسان
حضور خداوندگارِ جهان


هم از اينکه هر کس شود بهره ياب
يکي از ثواب و يکي از عِقاب


پس آن کس که آيد بفعلِ نکو
به نيکي جزا داده خواهد شد او


هم آنکو بيايد بکردارِ زشت
نصيبي ندارد ز باغ بهشت


(126) شما بيش از آنيد اي مُسلمين
که من با همه اندرين سرزمين


بيک دست در صفقه کوشا شوم
بهمدستي اينک مهيّا شوم


خداوند عزّ و جلّ اين زمان
همي خواهد اقرارتان بر زبان


بدان عقد منصب که فاش و جلي
به بستم من اينجا براي علي (ع)


سپردم امارت در امّت به وي
پس آنانکه آيند او را ز پي


امامان (ع) ز نسل من و صُلب او
کز آنان نمودم بسي گفتگو


شما را بگفتم ببانگِ بلند
که ذرّيه من ز صُلبِ وِيَنْد


(127) سراسر بگوئيد از خاص و عام
نموديم ما استماعِ کلام

[صفحه 56]

مطيعيم در امر و راضي بدان
پذيراي فرمانِ يزدان بجان


ز حق آنچه گفتي بما مو بمو
که آن در علي (ع) بود و اولاد (ع) او


ز صُلب وي آن اولياءِ عِظام
بدآنها نمائيم بيعت تمام


بدلهايمان هم بجانهايمان
دگر دستها و زبانهايمان


نه پيچيم از اين امر روي ثبات
چه اندر حيات و چه اندر ممات


چه در موقعِ بعثِ يومِ النُّشور
که هر کس بر آرد سر از خاکِ گور


نه تغيير و تبديل بر آن دهيم
نه بر شکّ و ريب از خطا دل نهيم


نه از عهد خود روي گردان شويم
مُصَمَّم نه بر نقضِ پيمان شويم


اطاعت کنيم از خدا و رسول (ص)
نمائيم امر علي (ع) را قبول


پذيريم نيز امر اولادِ وي
که آيند او را يکايک ز پي


بخلقِ جهان رهنما و ولي
ز نسلِ تو و صلبِ پاکِ علي (ع)


که آيند بعداز حسين (ع) و حسن (ع)
جگر گوشه هاي علي (ع) آن دو تن


که نزد خود و حق مقاماتشان
نمودم بيان و بدادم نشان


بگفتم از آن هر دو جاه و محلّ
به نزد خداوند عزّ و جلّ


به تحقيق آنرا نمودم ادا
بگويم مر اين نکته را با شما


که دو سَيّدند اين دو نيکو سرشت
براي جوانانِ اهلِ بهشت


همين دو امامند (ع) بعد از پدر
مطاعند يکسر بجنّ و بشر


بدانيد من نيز پيش از علي (ع)
پدر هستم از بهر اين دو ولي


(128) بگوئيد اطاعت نموديم ما
خدا را بفرمان اين اوليا


تو و مرتضي (ع) آن امام همام
حسن با حسين (ع) آن دو سبط گرام

[صفحه 57]

دگر آن امامان (ع) که اوصافشان
نمودي تو از بهر امّت بيان


گَهِ اخذِ ميثاق در امرِ دين
براي علي (ع) سرور مؤمنين


ز دلها و جانها زبانهاي ما
هم از بيعت دست و آراي ما


ز ما هر که با اين دو بيعت نمود
مُقِرّ گشت و نيز از زبانْشان ستود


مر آن را نجوئيم هرگز بَدل
نه بينيم در خود خلاف از حِول


گرفتيم بر خود خدا را گواه
که کافي است بهر شهادت اِله


تو هم باش بر ما گواه و دگر
هر آنکوست فرمانبر از دادگر


چه باشند پنهان و چه بر ملا
ملايک جنود و عبيد خُدا


خود از هر گواهي خدا اکبر است
بدين نکته هر بنده مستحضر است


(129) چه رانيد اي مسلمين بر زبان
که باشد خداوند آگه از آن


به تحقيق حق عالِم هر صداست
بر او کشف اسرارِ نفسِ شماست


پس آن کو براه هدايت رود
وِ را رستگاري مسلّم شود


هر آنکس که گمره شد از ابلهي
خود از بهر او باشد آن گمرهي


پس آن کس که بيعت کند در عيان
بود بيعتش با خدا در نهان


بدين بيعت آنکو شود پاي بست
وِ را دست حقّ است بالاي دست


(130) بترسيد مردم ز حق وز يقين
نمائيد بيعت بسالار دين


علي (ع) سرور مؤمنين پس حسن (ع)
پس از او حسين (ع) آن دو فرزند من


پس آن پيشوايان (ع) که در روزگار
ولايت در آنها بود پايدار


کند هر که حيلت، خداوندِ پاک
نمايد به تحقيق او را هلاک


گرفت آنکه راه وفا را به پيش
در رحمت حق گشايد بخويش

[صفحه 58]

پس آنکس که از جَحد بشکست عهد
به اِشکستِ نفسِ خود او کرده جَهد


بدين آيه باز آن شه انس و جان
ز ياقوتِ لب گشت گوهر فشان


(131) دگر ره بگفت اي گروه آنچه من
بگفتم بگوئيد و بر بوالحسن (ع)


دهيد از سرِ ميل و رغبت سلام
که او مؤمنين راست مير و امام


بگوئيد يارب بيان رسول
شنيديم و کرديم از وي قبول


نموديم اطاعت ز فرمانِ تو
کنون از تو خواهيم غُفرانِ تو


بسوي تو اي خالق اِنس و جان
بود بازگشتِ همه بندگان


بگوئيد حمد است خاص خداي
که ما را بدين راه شد رهنماي


هدايت يقين شامل ما نبود
خداوند مان گرنه ره مي نمود


(132) علي (ع) را فضائل بنزد خداست
ز فضل علي (ع) با خبر کبرياست


بتحقيق آن از خداي حميد
شده نازل اندر کتاب مجيد


بود بيشتر زآنکه در يک مقام
براي شما من شمارم تمام


پس آن را که از آن فضايل خبر
بدادم من و گشت صاحب نظر


نورزيد انکارِ تحقيقِ وي
نمائيد البتّه تصديقِ وي


(133) بدانيد اي مردم آن کو قبول
کند حکم يزدان و امر رسول


پس امر علي (ع) و آن امامان (ع) که من
براندم در اوصاف آنان سخن


رهد از عذاب و شود رستگار
بود فارغ از هولِ روزِ شمار


(134) بدانيد اي مسلمين آن کسان
که در بيعت مرتضي (ع) اين زمان


بگيرند پيشي کنند اهتمام
هم اندر تولّي هم اندر سلام


اميرش بدانند بر مؤمنين
بود جايگهْشان بهشتِ برين

[صفحه 59]

(135) بگوئيد اي مسلمين آن سخن
که خوشنود گردد از آن ذوالمنن


اگر چه شما و آنچه اندر زمين
ز جنّ و ز اِنسند از ساکنين


بکُفر و ضلالت بر آرند سر
خداوند را نيست هرگز ضرر


(136) خدايا ببخشاي بر مؤمنين
بکن کافران را هلاکت قرين


ستايش بدان ذات پاکي نثار
که مر عالمين راست پروردگار


پس آندم بر آمد ز مردم ندا
که آري شنيديم حُکمِ خدا


نموديم اطاعت بحُسنِ قبول
ز امر خداوند و امر رسول


پذيريم هر امر و فرمان که هست
سراسر بقلب و زبان و به دست


ببردند بر آن دو سَرور هجوم
بخورشيد و مه گِرد آمد نجوم


نمودند با دستِ بيعت شروع
همي يافت امر الهي وقوع


در آندم بسوي نبيّ (ص) و علي (ع)
شد اوّل به بيعت روان اوّلي


دگر ثاني و ثالث از بعد وي
دگر رابع و خامس او را ز پي


پس آنگه مهاجر بدين افتخار
سرافراز گشتند خُرد و کبار


پس انصار و آنگاه ديگر کسان
اِلي آخر از روي مقدارشان


در آنشب بانجام آن مُدّعا
ادا شد صلواتين وقتِ عشا


به بيعت عَلَي الرّسم پرداختند
خود اين نَرد تا ثُلثِ شب باختند


به هر لحظه هر فرقه از مسلمين
نمودند بيعت بسالار دين


(137) نبي (ص) گفت حمد خدا کز وِداد
بما برتري داده اندر عِباد


از آن لحظه بيعت بَرِ اهل دين
بشد رسم و اندر سُنَن جا گزين


که معمول دارند اندر فِرَق
کسانيکه در آن ندارند حقّ

[صفحه 60]

روايت نمودند اهل کلام
که فرمود صادق عليه السَّلام


کز اين خطبه دلکشِ جانفزا
چو گرديد فارغ رسُول خدا (ص)


بشد ديده مردي بوجه منير
نکوروي و خوشبوي و روشن ضمير


همي گفت هرگز بيزدان قسم
نديدم چو امروز فخر اُمَم


به تشديد و تأکيد راند سخن
بحقّ پسر عم خود بوالحسن (ع)


مر اين عقد بيعت که امروز بست
کس آنرا نخواهد گشود و شکست


مگر کافري بر خداي عظيم
خداي عظيم و رسول کريم (ص)


بسي واي بر آنکه حيلت کند
مر اين عقد و اين عهد را بشکند


چنين گفت صادق (ع) که بر وي عُمَر
بيفکند از روي حيرت نظر


از آن هيئتِ دلربا وان کلام
عجب بُرد و گفتا بخيرالأنام


که آيا تو نشنيدي اي شاه دين
که اين مرد گفتا چنان و چنين


نبي (ص) گفت داني ز که بود آن جليل
بگفتا نه، فرمود بُد جبرئيل


حذر کن مبادا تغافل کني
خود اين عقد بگشائي و بشکني


که گر از تو يابد ظهور اين عمل
بذاتِ خداوندِ عزّ و جلّ


خدا و رسول و ملايک يقين
بَري از تو گردند با مؤمنين


مر اين خطبه و اين حديث اِمتزاج
بدين فارسي يافت از اِحتجاج


پس از اَلْف دوران چرخ فلک
بسيصد بيفزوده هفتاد و يک


که اين نامه ي نامي اتمام يافت
بحمداللَّه اين کار انجام يافت


شد از نظمِ اين خطبه ي دلپذير
بلطف خداوند فارغ «صغير»


ز مولي (ع) بدين نظم بهر صِلت
قبول و اثر باشدش مسئلت[2] .

[صفحه 65]



صفحه 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 65.





  1. معني عبارت خطبه چنين است: چه زود باشد که شما امامت را غصب مي کنيد و آن را تبديل به پادشاهي مي نماييد و کلمه ي مملکت در شعر به معني پادشاهي است.
  2. از فرزندان مرحوم استاد صغير اصفهاني خصوصاً فرزند ارشد ايشان آقاي حاج آقا رضا صغير، متخلص به سعيد اصفهاني به خاطر اينکه بزرگوارانه اجازه ي نشر خطبه ي الغدير منظوم مرحوم والد را به اين حقير مرحمت فرمودند تشکر و قدرداني مي نمايم. (مؤلف).