صاعد اصفهاني (محمّدعلي)
امروز شد حقيقت حق خلق را عيان در جام کن شراب طَهور اي نديم عشق جبريل بر جناب پيمبر (ص) نزول کرد فرموده است حضرت سلطان لَمْ يَزَلْ مار است در عِمارت امکان دفينه اي بحر وجود راست ثمين گوهري به کف برخيز و بر سفينه ي اقبال خلق را هشدار نقب زن بود اندر کمين دين بيم از منافقان چه کني اي رسول (ص) حق تبليغ کن رسالت و درباره ي علي (ع) امروز حکم حضرت حق اي رسول (ص) حق فردا چو شد، تلاطم اميال مي برد خيرالانام (ص) از پي اجراي امر حق از بعد يک خطابه ي غرّا به حمد حق آورده است امر الهي، امين وحي ماينک وظيفه است سپيد و سياه را آيا نه من ولي شمايم به امر حق فرمود هر که را منم اولي به نفس او [صفحه 194] از مسلمين به رُتبه کسي همچنان علي (ع) آن گه نمود عزم که در پيش چشم خلق بازوي حق به دست يدالّهي اش گرفت گرديد چون علي (ع) سر دست نبي (ص) بلند شوق و شعف دويد در اعضاء کاينات در حيطه ي خِرد به تصوّر نمي رسيد ديدند کائنات که در منظر غدير مي سوخت احمد از حرارت تبليغ زان جهت خورشيد عشق سر چو زد از مشرق رسول (ص) برخاست از سراسر هستي غريو شوق امروز شد به رتبه ي اَکْمَلْتْ دين قرين حجّت تمام گشت ز خلّاق ذوالمنن هان! اين علي (ع) است بر سر دست نبي (ص) بلند آري علي (ع) است مايه ي پيدايش وجود آري علي (ع) است مقصد از ايجاد کائنات غير از علي (ع) که را، رسد از جمله ممکنات کز مرتبت به شانه ي احمد (ص) نهد قدم شاها مِي مَحبّت تو حوض کوثر است حبل اللَّه است حِصن حَصين ولايتت «صاعد» فشاند درّ معاني به مدح تو تجلي در مني، ص 141-144.
مظهر غدير
شد آشکار بر همه گنجينه نهان
کامروز شد زمانه به دلخواه عاشقان
کاي مصطفي (ص) حبيب خداوند مستعان
کن آشکار مقصد ما را ز کُنْ فَکانْ
کز ديده ي وجوب بود گنجِ شايگان
خواهد عطا کند به خلايق به رايگان
بربند از خلافت موعود بادبان
هان! اي تو خلق را به حقيقت نگاهبان
هستي تو در صيانت اللَّه در امان
بر خلق امر خالق خلق آفرين رسان
با مسلمين اگر نگذاري تو در ميان
کشتي دين به ورطه ي گرداب بي گمان
بنهاد هفت کرسي ايجاد زير ران
فرمود: اي مهاجر و انصار اين زمان
اينک منم که حکم خدا مي کنم بيان
هر يک شود پذيره اين حکم و ترجمان
بانک بلي، بلند شد و شد ز فرقدان
حکم علي (ع) بر اوست چنان حکم من روان
در زير آسمان نبود در عُلوّشان
حجّت مگر تمام کند بر منافقان
او را گرفت بر سر و گفت اين علي (ع) است هان
گرديد مهر و ماه چو با يکدگر قِران
از حيرت ايستاد به جا لحظه اي زمان
بر دست مهر ماه بر آيد به کهکشان
مي بود ماه، بر سر خورشيد زرفشان
آن ماه را گرفت به سر بهر سايبان
افشاند بوسه بر قَدمش مهر خاوران
پيچيد اين ترانه ي دلکش در آسمان
دين يافت با کريمه ي اَتْمَمْتْ اقتران
هان اي منافقان شده هنگام امتحان
هان! اين علي (ع) است سر زده از اوج لامکان
آري علي (ع) است علّت ايجاد اين جهان
آري علي (ع) است در بدن ممکنات جان
غير از علي (ع) که را، بود اين رتبه ي گران
وز منزلت شود سر دست نبي (ص) عيان
هرکس که جرعه اي زد از آن گشت جاودان
ما را بخوان به چشم عنايت بر آستان
بر او ببخش لفظ اگر گشت شايگان
صفحه 194.