صاعد اصفهاني (محمّدعلي)











صاعد اصفهاني (محمّدعلي)



مظهر غدير


امروز شد حقيقت حق خلق را عيان
شد آشکار بر همه گنجينه نهان


در جام کن شراب طَهور اي نديم عشق
کامروز شد زمانه به دلخواه عاشقان


جبريل بر جناب پيمبر (ص) نزول کرد
کاي مصطفي (ص) حبيب خداوند مستعان


فرموده است حضرت سلطان لَمْ يَزَلْ
کن آشکار مقصد ما را ز کُنْ فَکانْ


مار است در عِمارت امکان دفينه اي
کز ديده ي وجوب بود گنجِ شايگان


بحر وجود راست ثمين گوهري به کف
خواهد عطا کند به خلايق به رايگان


برخيز و بر سفينه ي اقبال خلق را
بربند از خلافت موعود بادبان


هشدار نقب زن بود اندر کمين دين
هان! اي تو خلق را به حقيقت نگاهبان


بيم از منافقان چه کني اي رسول (ص) حق
هستي تو در صيانت اللَّه در امان


تبليغ کن رسالت و درباره ي علي (ع)
بر خلق امر خالق خلق آفرين رسان


امروز حکم حضرت حق اي رسول (ص) حق
با مسلمين اگر نگذاري تو در ميان


فردا چو شد، تلاطم اميال مي برد
کشتي دين به ورطه ي گرداب بي گمان


خيرالانام (ص) از پي اجراي امر حق
بنهاد هفت کرسي ايجاد زير ران


از بعد يک خطابه ي غرّا به حمد حق
فرمود: اي مهاجر و انصار اين زمان


آورده است امر الهي، امين وحي
اينک منم که حکم خدا مي کنم بيان


ماينک وظيفه است سپيد و سياه را
هر يک شود پذيره اين حکم و ترجمان


آيا نه من ولي شمايم به امر حق
بانک بلي، بلند شد و شد ز فرقدان


فرمود هر که را منم اولي به نفس او
حکم علي (ع) بر اوست چنان حکم من روان

[صفحه 194]

از مسلمين به رُتبه کسي همچنان علي (ع)
در زير آسمان نبود در عُلوّشان


آن گه نمود عزم که در پيش چشم خلق
حجّت مگر تمام کند بر منافقان


بازوي حق به دست يدالّهي اش گرفت
او را گرفت بر سر و گفت اين علي (ع) است هان


گرديد چون علي (ع) سر دست نبي (ص) بلند
گرديد مهر و ماه چو با يکدگر قِران


شوق و شعف دويد در اعضاء کاينات
از حيرت ايستاد به جا لحظه اي زمان


در حيطه ي خِرد به تصوّر نمي رسيد
بر دست مهر ماه بر آيد به کهکشان


ديدند کائنات که در منظر غدير
مي بود ماه، بر سر خورشيد زرفشان


مي سوخت احمد از حرارت تبليغ زان جهت
آن ماه را گرفت به سر بهر سايبان


خورشيد عشق سر چو زد از مشرق رسول (ص)
افشاند بوسه بر قَدمش مهر خاوران


برخاست از سراسر هستي غريو شوق
پيچيد اين ترانه ي دلکش در آسمان


امروز شد به رتبه ي اَکْمَلْتْ دين قرين
دين يافت با کريمه ي اَتْمَمْتْ اقتران


حجّت تمام گشت ز خلّاق ذوالمنن
هان اي منافقان شده هنگام امتحان


هان! اين علي (ع) است بر سر دست نبي (ص) بلند
هان! اين علي (ع) است سر زده از اوج لامکان


آري علي (ع) است مايه ي پيدايش وجود
آري علي (ع) است علّت ايجاد اين جهان


آري علي (ع) است مقصد از ايجاد کائنات
آري علي (ع) است در بدن ممکنات جان


غير از علي (ع) که را، رسد از جمله ممکنات
غير از علي (ع) که را، بود اين رتبه ي گران


کز مرتبت به شانه ي احمد (ص) نهد قدم
وز منزلت شود سر دست نبي (ص) عيان


شاها مِي مَحبّت تو حوض کوثر است
هرکس که جرعه اي زد از آن گشت جاودان


حبل اللَّه است حِصن حَصين ولايتت
ما را بخوان به چشم عنايت بر آستان


«صاعد» فشاند درّ معاني به مدح تو
بر او ببخش لفظ اگر گشت شايگان


تجلي در مني، ص 141-144.



صفحه 194.