شهريار تبريزي (سيّد محمدحسين)
اگر سنجند هر سهمي در اسلام نه احمد در مؤاخاتم به خود خواند نه بر دوشم گرفت و ريخت اصنام به غوغاي غدير خم نديديد نه با آن خطبه ي «مَن کنتُ مولاه» نه خود فرياد بخٍ بخ کشيديد چه شد عهد خدا بر من شکستيد به قرآن طاعت من کرد واجب ظهور وحي در سبع المثاني است هر آن نسبت که موسي را به هارون چو بي مهر ولي شد، نيست ايمان نيابد حاسد ما بوي جنّت نه من سرلشکر اسلام بودم نه شمشير علي (ع) آن شعله کز وي نه بر من برداشتم از راه اسلام نه با سرْشان به خاک تيره سودم [صفحه 188] نه احمد (ص) «لا فتي الّا علي» گفت به ايمان و به بازو و به شمشير به نسبت يا به سبقت يا به اسلام نشستن را بود بست خدايي چو بلبل رفت و زاغ آمد به صحرا چه بدبختي که مي خواهد ملاقات چه گمره تيره بختاني که در شب [صفحه 189]
غوغاي غدير و احتجاج امير
هر آن کو سهمگين تر، حِصَّه ي[1] من
نه خود با من پسر عمّ و پدر زن
بدو نظّاره هر بازار و برزن
به دست شه چو شاهينم نشيمن
علي (ع) را برد بر اعلا و اعلن
من اينها شور خوانم يا که شيون
اَلا اي حاسدان عهد بشکن
به هر مؤمن خداي حيّ ذوالمن
وگرنه روز هست و نيست روزن
همان نسبت محمّد (ص) راست با من
چراغي کش فرو خشکيد روغن
مگر اُشتر رود در چشم سوزن
شرر در خرمن کفّار بفکن
اُجاق کفر و دين خاموش و روشن
صناديدي[2] همه چون سدّ آهن
عناوين مُطَلّا و مُطَنطَن
نيامد در احد ناد عليّاً
نه من سيمرغ پرورد و تهمتن
که را ياراي همدوشي است با من؟
تو اين بست خداخواهي شکستن
مبه باغ اندر نه گُل ماند و نه گلشن
خدا را و وبال از من به گردن
چراغ ماه را دارند دشمن[3] .
صفحه 188، 189.