شكيب اصفهاني











شکيب اصفهاني



در مدح امير خيبرگير و اشاره به خم غدير


ساقي مستان دهد امروز از خم غدير
مي پرستان را شراب شوق از بُرنا و پير

[صفحه 169]

از عَصير[1] خم چه حاصل آتشين آب عِنَب
ساغر عَنّاب گون بايد زد از خم غدير


باده ئي کز جام وحدت داد ختم انبياء (ص)
بر قليلي اهل ايمان اندر آن جمع کثير


هر که زد يک جرعه از آن باده ي چون آفتاب
نور ايمانش بِدل تابيد چون بدر منير


در غدير خم به امر حق رسول هاشمي
خواند شاه اوليا را صاحب تاج و سرير


بر سر دست پيمبر (ص) حق هويدا شد ولي
ديده ي حق ناشناسان بود مادرزا ضَرير[2] .


تهنيت را جبرئيل از عرش آمد سوي فرش
آيه ي اَکْمَلْتُ دين آورده از حيّ قدير


اندر اين عيد همايون خواجه ي قنبر علي (ع)
گشت از عز و علاء بر عالي و داني امير


رهنماي اهل عالم از امير و از عبيد
مدعاي نسل آدم از صغير و از کبير


قدرت داور که از امرش اگر سر بر زند
خط پرگار مَشيّت را بگرداند مسير


جوهر اعراض عالم سروري کز ماء طين
مايه ي آدم شد اندر دست تقديرش خمير


عالم علم لَدُن کاندر زمين و آسمان
مرغ و ماهي را بود آگاه از سرّ ضمير


داور دنيا و عقبي ياور شاه و گدا
حاکم امروز و فردا قاسم خلد و سَعير


سرور آزادگان کز تاب يکتائي کند
رادمردان جهان را رشته ي مهرش اسير


شهسوار عرصه ي صولت که گوئي در مصاف
در کَفَش تير و کماني بايد از کيوان و تير


حيدر (ع) صفدر که پيکانش بهنگام نبرد
بگذرد از جوشن گردون چو سوزن از حرير


از هلال ذوالفقارش در صف بدر و حنين
شد قرين با تاب و تب خورشيد در چرخ اثير


طعنه بر خورشيد روز افزون زند از روشني
تا عطارد گشته در دربار اجلالش دبير


گشته بر صاحبدلان روشن که از حُسن صفات
گوهر ذاتش بود چون حيّ سبحان بي نظير


در غم يوسف بر او يعقوب تا بردي پناه
با بشارت سوي کنعانش ز مصر آمد بشير


سطري از خُلق عظيمش خامه گر سازد رقم
از سَواد نامه خيزد نکهت عود و عبير


در ثناي شاه مردان شير يزدان بوتراب (ع)
شاعر شيرين سخن از لب فشاند شهد و شير


باب جنّت را ز رحمت بهر احبابش بود
ذکر طِبْتُم فَادْخُلواها خالِدين صوت صَرير[3] .


بر در دولت سراي شاه ملک اِنَّما
از طريق بي نيازي بر غني نازد فقير

[صفحه 170]

هر که جويد مقتدائي جز علي (ع) مرتضي
ذره از بيضا نداند قدر شَعري از شعير


تا علي (ع) را عين حق بيند بعرش کبريا
ديده ئي در شاهراه مدعا بايد بصير


يا علي (ع) اندر ثنايت شعر جان بخش (شکيب)
التفاتي کن که بيش از پيش گردد دلپذير


ديوان شکيب اصفهاني، ص 101-102.



صفحه 169، 170.





  1. عصير: شيره و چکيده ي چيزي.
  2. ضَرير: کور، نابينا.
  3. صَرير: بانگ برآوردن، فرياد کردن.