شكوهي تهراني (ميرزا عبد اللَّه)











شکوهي تهراني (ميرزا عبد اللَّه)



رشک طور سينا


غدير خُم، چو مَسکن بر نبي (ص) سلطان بطحا شد
نزول جبريل، از جانب باري تعالي شد


به ختم الانبياء آن روز، جبريل امين گفتا
که يا احمد، تو را فرمان، چنين از حيّ يکتا شد


بشارت ده که از امر خداي فرد بي همتا
علي (ع) بر تو وصيّ و بر تمام خلق، مولا شد


ز امر حق، تو مي بايد وصيّ خويشتن سازي
همان شاهي که هستي از وجود او مهيّا شد


اجابت امر حق را کن ز جان و دل، در اين وادي
تو را قائم مقام از حق، ولي اللَّه والا شد


بناي منبر عهدي نمود آن خسرو باذِل
فراز منبر رفعت، به سرعت شاه بطحا شد


نبي (ص) دست علي (ع) بگرفت و بالا برد تا آنسان
همه ديدند مهر و ماه، در يکجا هويدا شد


تجلّي کرد نوري از جمال حيدر (ع) صفدر
تو گفتي سر به سر آن دشت، رشک طور سينا شد


مُخاطَب گشت بر آن قوم، گفتا احمد (ص) مرسل
به من جبرئيل نازل، از بر حيّ توانا شد

[صفحه 165]

وصي و جانشين بر من، علي (ع) را کرد حق امروز
هر آن کس سر بپيچد ز امر حق، بيگانه با ما شد


علي (ع) نايب مناب شرع ختم المرسلين باشد
ولي اللَّه و مولا خلق را ز اعلي و ادني شد


بود قائم مقام شرع من، آن صف شکن، شاهي
که از سرپنجه اش فاني، بقاي لات و عُزّا شد


علي (ع) آن نقطه ي بالاي فاء فوق ايديهم
که معراجش ز معراج نبي (ص) يک قبضه بالا شد


لسان اللَّه و عين اللَّه و وجه اللَّه بوَد حيدر
به شأنش نازل از حق، سوره ي انّا فتحنا شد


نجات آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي
ز دست باذِلِ مير يد اللهي هويدا شد


جز اين عالم جز اين آدم هزاران عالم و آدم
بنا از دست قدرش در جهان کل اشيا شد


خرد قاصر بود از گفتن مدح و ثناي او
خدا مدّاح ذات مرتضي، در عرش اعلا شد


کلام او کلام من، کلام من، کلام حق
مطيع امر او وارسته در دنيا و عقبا شد


به بخّ لک زبان خويش بگشودند اصحابش
چو بر ايشان، از اين کين گونه حلّ هر معما شد


از اين بگذشت چندي احمد (ص) مرسل ز دنيا رفت
که از داغش دل زهرا(س) و حيدر (ع) لاله آسا شد


همان شخصي که بخّ لک همي مي گفت با حيدر (ع)
پي تخريب دين و مکتب آئين، مهيّا شد


نمي دانم چه بغضي داشت آن بيدادگر، با دين
که از او ظلمها بر دين حق، در دار دنيا شد

[صفحه 166]

سه روز از بعد مرگ احمد (ص) امجد به گستاخي
به سوي بيت احمد (ص)، با گروهي راه پيما شد


زد اوّل آتشي سوزان، ز بغضش آن سرايي را
که جبريل امين خادم، بر آن کاخِ مُعلّا شد


چنان در، شعله ور گرديد در آن روز دهشت زا
که دودش هم چو شام تيره روي چرخ مينا شد


نمي دانم چه آمد بر سر زهراي (س) مرضيه
که با سقط جنين، نقش زمين، آن ماه سيما شد


برفت از هوش زهرا (س) و پس از آني به هوش آمد
به صوت يا علي (ع)، چون بلبل شوريده گويا شد


نگون گردي ز رفتار کجت اي چرخ دون پرور
ز رفتار کج تو راستي، بس فتنه برپا شد


همان شاهي که دست بيعتش دادند نامردان
گرفتار کمند ظلم بي پايان اعدا شد


بروي مسند شرع نبي (ص)، بنشست آن شومي
که تا روز قيامت، باعث اِفساد دنيا شد


«شکوهي» از وقوع مسجد و از بردن حيدر (ع)
سخن کوته که پر خون، قلب زار پير و برنا شد


شاهکار خلقت، ص 77-80.

[صفحه 167]



صفحه 165، 166، 167.