شفق خراساني (محمدجواد)
چه روي داده که مهتاب دلپذير شده است مگر سپيده دمِ بيعت است با خورشيد خبر رسيد که با حکم کاروان سالار صفاي باغ ولايت- که سبز باد مدام- امين وحي هم احرام بست از اين ميقات فرشته گفت: که يا ايّها الرسول بخوان به حکم روشن «ما اُنزِلَ اِلَيک» اينک فضا ز عطر نَفَسهاي پاکِ پيغمبر (ص) ز شوق آمدنش دشت پَرنيان پوشيد صدا صداي رسول خداست در صحرا به هر که رهبر و مولا منم، علي (ع) مولاست خوشا سعادت آزاده اي علي (ع) پيوند پس از حبيب خدا، محور هدايت اوست امين مرز تشيّع، «اميني» نستوه شهيد شيوه ي آزادگي و شاهد وحي طلايه دار ظفرمندي از قبيله ي علم کسي که در ره احياي اين سترگ پيام [صفحه 161] قدم گذاشت به راه و ز خود گذشت آري به مرزباني رسم تشيّع علوي علي (ع) است آن شب قدري که ناشناخته ماند به ياد غربت او در بهار خاطر من مدينه شاهد مظلومي علي (ع) است ولي من از جمال شقايق به لاله گفتم، گفت: [صفحه 162]
بيعت با خورشيد
ستاره دستخوش طلعت منير شده است
که مِهر گوشه نشين، ماه گوشه گير شده است
قرار قافله در ساحل غدير شده است
ز دلنوازي اين بِرکه در کوير شده است
که بار عاطفه، گلفرش اين مسير شده است
بخوان حديث ولا را که دير دير شده است
رسول (ص) از پي ابلاغ ناگزير شده است
پر از شميم بهشتي است دلپذير شده است
ز فيض مقدم او موج شِن، حرير شده است
سکوت سايه ي سنگين آبگير شده است
و اين علي است که بر مؤمنان، امير شده است
که در حصار تولّاي او اسير شده است
که مِهر او سبب صافي ضمير شده است
به عشق اوست که علّامه ي شهير شده است
حماسه ساز بلنداي «الغدير» شده است
که در حريم ولايت خطرپذير شده است
زده است سينه به دريا به کام شير شده است
کسي که سالک اين خطه ي خطير شده است
مجاهدي است کمر بسته و دلير شده است
که پيش مرتبتش آسمان حقير شده است
بنفشه با دل خونين بهانه گير شده است
چه شد که فاطمه از جان خويش سير شده است
شکوه شعر «شفق» ارغوان نظير شده است[1] .
صفحه 161، 162.