شباب شوشتري (ملاعبّاس)
باب گرامي شبر و شبير حضرت علي (ع) خبر به روز چنين بر نبي (ص) ز حي قدير که اي شهنشه لولاک وي پيمبر (ص) پاک توئي که شد ز تو پاينده پنج رکن اصول توئي که کوي زمين را بحزم توست سکون توئي که عرش به فرش تو جسته استقرار توئي که در همه بابي بر انبيا خاتم رسانده بار خدا مژده ي درود و سلام به حُکمِ ما بگذار افسر خلافت را شهي که بر ورق اندر ثناي حضرت او رها نمي کند از کف عِنان ذوق مرا غرض پيام خدا را بدان پيمبر (ص) پاک چنانکه واجب فوري است حُکمِ ما مپسند پي اقامه ي او بر خلافت از همه کس به شير شرزه بر آر از عدوي شرع دمار اداي حُکم خدا شد چو بر رسول (ص) خدا چو منبر از پي تبليغ اين رسالت خاص گرفت دست خدا را بدست و پاي نهاد [صفحه 150] دو مَه دو مِهر دو مَطلع دو صبحگه دو سپهر دو حِل دو کعبه دو زمزم دو مستجار دو رکن دو تاجدار دو کرسي محل دو سِدره مقام شدند هر دو چو بر منبر از جهان برخاست سپس بِحُکم يَدُ اللَّه فَوقَ اَيْدِيهِمْ نمود بر همه نيک و بد از سفيد و سياه که يک به يک شنويد از من اينکه بن عم من منم عدوي کسي کش معاند است و عدو هر آنکه والي و مولا منش علي (ع) مولا است هر آنکه هست علي (ع) را عدو مراست عدو بهر چه عزم کند در امور دين مبين بهر چه حکم دهد در اداي ملت و ملک وليّ حقّ و وصي من و خليفه ي شرع علي (ع) که پايه ي قدرش بدان رسيده که عقل علي(ع) است سلسله ي انتظام غيب و شهود علي (ع) که شعشعه ي نور عالَم آرايش علي (ع) که کوکبه ي ذات بيمثالش را علي (ع) که با خَم ابرو اگر اشاره کند علي (ع) که شير فلک را به امر قدرت او علي (ع) که گاو زمين را و شير گردون را علي (ع) که بر قد و بالاي قدر والايش علي (ع) که خاک درش را به زُهره داده سپهر علي (ع) که نيروي اعجاز او برون آورد علي (ع) که طفل فلک را به مشق طلعت مهر علي (ع) که در صف رزمش نظر بخصم کند علي (ع) که در بر عفوش کسي گنه کار است [صفحه 151] علي (ع) که نطفه بشوق لِقاي حضرت او علي (ع) که از پي اوصاف خود بعرصه ي نظم شها بحق نبي (ص) ابن عمت آنکه بود بحق عصمت کبرا و نور چشمانش بحق نُه گهر از دُرجِ پاک عصمت او بحق حق به تو و حق تو بحق که ز حق کز اين ديار به آسانيم بدرگه خويش مراست مطلب ديگر ولي نمي گويم سخن دراز کشيد از براي عرض دعا بهار خصم تو باد از سَموم فتنه خزان مُحبّ جاه تو بادا قرينِ بختِ جوان ديوان شباب شوشتري، ص 195-197.
در تهنيت عيد غدير و مدح امام بشير و نذير
رساند حضرت روح الامين به خم غدير
که اي نظام نه افلاک شاه عرش سرير
توئي که شد ز تو پوينده هفت چرخ اثير
توئي که چرخ برين را به عزم توست مسير
توئي که شرع به فرع تو رسته از تحقير
توئي که بر همه خلقي ز کردگار امير
به حضرت تو که اي از تو شرع را توقير
به فرق بن عم خود پادشاه خيبر گير
ز برق کوي سَبق بُرده خامه در تحرير
که آيتي کنم اندر خلافتش تقرير
رساند حضرت روح القدس بدين تفسير
بسعي خويشتن اندر اداي آن تقصير
بگير عهد و ميفکن بعهده ي تأخير
به تيغِ وحي برافکن شرر به خصم شرير
شکفته شد چو گل از پيک صبح در تأثير
در آن مکان ز جهاز شتر فکند سرير
بر اوج عرشه ي منبر چو مهر عالمگير
دو شه دو شان دو شوکت دو حکمران دو امير
دو دين دو شرع دو هادي دو رهنما دو ظهير
دو شهريار دو رفرف نشين دو عرش سرير
خروش تهنيت از ساکنان عالم پير
فراخت دست علي (ع) بر فراز چرخ اثير
سرود بر همه مرد و زن از صغير و کبير
مرا وصي بلافصل و ناصر است و ظهير
منم نصير کسي کش معاون است و نصير
به امتثال من و حُکم کردگار خبير
بحکم محکم آيات وحي در تفسير
باعتراض کس او را نمي رسد تغيير
نباشد از من و فرمان من در آن توفير
قِوام دين و نظام زمان امامِ کبير
بگاه مدح وي انديشه دارد از تکفير
بدو سپرده بتأييد خود خداي قدير
گرفته خط غَرامت ز مهر عالمگير
نه عقل کرده تصور نه وهم ديده نظير
دهد وجود و عدم را به يکدگر تغيير
بعهد مَهد کشد شيرخواره در زنجير
بکعب نوک سنان بر زِبَر نشاند و زير
قَباي واجب و ممکن بود بلند و قصير
که بهر شمس ز مريخ از آن کند اِکسير
قطار نافه ز خارا چو تار مو ز خمير
نشان نداده مگر نقطه اي ز لوح ضمير
کسي که گفت مجسم نمي شود تصوير
که در خطا کند اِهمال و در گنه تقصير
بخود مشيمه کند پاره گر بود زنجير
«شباب» را ز هنر بسته بر کمر شمشير
ز کردگار جهان خلق را بَشير و نَذير
که سيّدان جنانند شُبَّرند و شَبير
که هر يکي بصفا بِه بود ز بدر منير
هر آنچه هست همين است نيست شبهه پذير
رسان و باز مگردان بگو بمان و بمير
که نيست پيش تو پنهان چه بر زبان چه ضمير
بحق بلند کنم دست از آستين قصير
هماره تا به بهار از خزان رسد تأثير
هميشه تا بجوان لازمست حُرمت پير
صفحه 150، 151.