سهي (ذبيح اللَّه صاحبكار)











سهي (ذبيح اللَّه صاحبکار)



توتياي ديده


اي توتياي ديده ي من خاک پاي تو
وي کنج خلوت دل عالم سراي تو


هر مو به تن زبان شده تا از تو دم زند
چون ني پُر است هر رگ جان از نواي تو


گاهي بَرآي از دل و در ديده جلوه کن
اي صد هزار ديده و دل مبتلاي تو


داغ مَحبّت تو چراغ دل من است
اين لاله زار يافت صفا از صفاي تو


دانم چسان ز درد کِشم انتقام، اگر
دستم رسد به تربت دارالشفاي تو


سوزد در انجمن، دل پروانه، جان شمع
بر حال من که سوخته ام در هواي تو


اين نيم جان که مانده ز تاراج غم به جا
يکبار رونما که بود رونماي تو


هر کس ز جام عشق تو نوشيد جرعه اي
بيگانه شد ز خويش چو شد آشناي تو


از دل کجا روي که جز اين کلبه ي حقير
در عالم وجود بود تنگ جاي تو


اي رهنماي قافله ي عشق، همّتي
کز پافتاده خسته دلي در قفاي تو


آنان که از براي تو مُردند، زنده اند
مُرده است آن کسي که نميرد براي تو


بي جلوه ي تو ديده ي ما را فروغ نيست
بي حاصل است طاعت ما بي ولاي تو


در کار خلق، هر گره ي مشکلي که هست
گردد گشوده در کف مشکل گشاي تو


من عاجزم ز وصف و ثناي تو يا علي (ع)
زيرا که حق نموده به قرآن ثناي تو


روز غدير خم به جهان گشت آشکار
جاه تو و جلال تو و کبرياي تو


دست «سهي» ز دامن مِهرت جدا مباد
اي توتياي ديده ي ما خاک پاي تو[1] .

[صفحه 147]



صفحه 147.





  1. نسيم غدير ص 111-112.