مقدمه منظومه استاد صغير اصفهاني بر خطبة الغدير
به هست آور هر چه بالا و پست بگيرم به کف خامه ي مشکبار بريزم به جام صغير و کبير در اينجا نه مقصود من شاعريست همي خواهم آن خطبه ي جانفزا کلامي که يکسر همه انس و جان بياني که تبليغ خيرالأنام نهم خلق را جمله در دسترس گر انصاف باشد ره خير و شرّ بشر برده پي بر حقايق بسي جهان را سراسر ز بالا و پست ولي با چنين هوش و تدبير و راي به هر چيز آگه ز حق غافل است نگويد به گيتي چرا آمدم نداند بشر بايد از زندگي نداند که در بندگي آن غوي نداند جز اسلام دين دگر نداند که از قاف کس تا بقاف نداند که با بعثت عقل کلّ نداند که اسلام دين خدا است [صفحه 18] نداند سه ره تا بخمّ غدير نداند چنين خطبه فاش و جلي نداند که دين را چو بي اعتنا است نگويم نداند که داند تمام کنون من ز گفتار گشتم خموش
به نام خداوند لوح و قلم
فرستنده ي انبياء بر امم
که او را نشان مي دهد هرچه هست
کنم مشک بر مغز عالم نثار
مي روح پرور ز خمّ غدير
بل اظهار اعجاز پيغمبريست
که هست از لب خاتم الأنبياء
ندارند قدرت به اتيان آن
از آن گشت اکمل بدان شد تمام
که خلق جهان راست اين خطبه بس
در اين خطبه پيداست بهر بشر
نموده است کشف دقايق بسي
نهاده است پاي و فکنده دست
به بازي گرفته است دين خداي
نه بر مبدء و مرجعي قائل است
کجا مي روم از کجا آمدم
به دست آورد حاصل بندگي
ز پيغمبري بايدش پيروي
نباشد پسنديده دادگر
نباشد ز شرع محمّد (ص) معاف
تمامي پذيرفت شرع رسل
محمّد به نوع بشر رهنما است
چه فرمان رسيدش ز حيّ قدير
فرو خوانده احمد بشأن علي
به دارين مشمول قهر خدا است
ندانسته بگرفته تمّ الکلام
به قول رسول خدا دار گوش
صفحه 18.