سروي (قاسم سرويها)
مهر تابان ولايت شد نمايان در غدير خوان و احسان و کرم گسترد يزدان تا کند از طواف کعبه امروز آنکه برگردد يقين وه، چه غوغايي است در آن سرزمين از جوشِ خلق از جهاز اشتران شد منبري آراسته بر سر دست نبي (ص) تهليل گويان مرتضي (ع) اقتران مهر و مه دارد تماشا، ني عجب دل دَرون سينه طغيان کرد و هوش از سر پريد سينه ي پاک پيمبر (ص) گشت سرشار از شعف تا ز «اَکْملتُ لَکُمْ» پر شد فضا، جبريل گفت مصطفي (ص) تا مرتضي را همچو جان دربر گرفت تا علي (ع) شد جانشين خاتم پيغمبران (ص) هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست خاطر اهل ولا زين گفته شد اميدوار تا جهان را از عدالت پر کند همچون نبي (ص) از نبوّت در جهان اسلام اگر شد منتشر در حقيقت شد مسلمان هر که با اخلاص داد گر به صدق و راستي آيد سوي اين آبگير [صفحه 140] شد جهان روشن ز انوار اميرالمؤمنين (ع) «سَرويا» شکر خدا در موسم حجّ وداع نسيم غدير ص 87 [صفحه 141]
مهر تابان ولايت
باز بخشيد اين بشارت خلق را جان در غدير
عالَمي را بر سر اين سفره مهمان در غدير
حج او مقرون بود با عهد و پيمان در غدير
موج انسان بين بيابان در بيابان در غدير
با شکوهي برتر از تخت سليمان در غدير
اشک شوق از ديده مي بارد چو باران در غدير
گر شود جبريل هم آيينه گردان در غدير
تا طنين انداز شد آيات قرآن در غدير
آيه ي «بَلِّغْ» چو نازل شد ز يزدان در غدير
با خود آوردم پيام از حيّ سبحان در غدير
يوسفش را کرد پيدا پير کنعان در غدير
آشکارا شد همه اسرار پنهان در غدير
اين ندا پيچيد در گوش بزرگان در غدير
نااميد از رحمت حق گشت شيطان در غدير
مرتضي (ع) بگرفت از او منشور و پيمان در غدير
شد ولايت دين يزدان را نگهبان در غدير
دست بيعت با علي (ع) مانند سلمان در غدير
هر خطاکاري شود پاکيزه دامان در غدير
چلچراغ عشق و ايمان شد فروزان در غدير
دين حق رونق گرفت و يافت سامان در غدير
صفحه 140، 141.