رسا (دكتر قاسم)











رسا (دکتر قاسم)



جشن ولايت


از خُم رسيد مژده که جشن ولايت است
لبريز خم ز باده ي لطف و عنايت است


خمخانه ي ولايت مولي گشوده شد
ساقي ز جاي خيز که وقت سِقايت است


در صحنه غدير به فرمان کبريا
در اِهتزاز پرچم شاه ولايت است


آري علي (ع) پسر عم و داماد مصطفي (ص)
شايسته خلافت و امر وصايت است


زان چشمه ي زُلال که جوشيد در غدير
اَنهار معرفت همه جا در سرايت است


گفتار او شکوفه باغ فضيلت است
رخسار او طليعه ي صبح هدايت است


آئينه اي که مظهر اخلاص و بندگي است
گنجينه اي که منبع هوش و درايت است


ذات علي (ع) است مظهر آيات کبريا
حيران بشر ز خلقت اين طرفه آيت است


برنامه ي خلافت سلطان اوليا (ع)
انفاق و دستگيري و عدل و رعايت است

[صفحه 125]

دعوت به اتحاد و صفا و يگانگي است
دوري ز اختلاف و فريب و سعايت است


از زهد و فضل و جود و جوانمردي علي (ع)
در صفحه ي وجود هزاران حکايت است


گنجينه ي لَئالي طبع بلند او
مَشحون ز پند و حکمت و وعظ و روايت است


اسلام آبرو ز دم ذوالفقار يافت
شاهي که آيت ظفرش نقش رايت است


محراب را ز ماتم آن قبله ي نياز
در دل هنوز ناله و بر لب شکايت است


از خون پاک فرق علي (ع) جبهه ي و جود
خونين هنوز بر اثر آن جنايت است


با چهره ي شکفته شتابد به سوي حق
آن را که بر قضاي الهي رضايت است


ما را زبان خامه ز توصيف نارساست
اوصاف خانه زاد خدا بي نهايت است


تا سايه ولاي علي (ع) بر ديار ماست
ايمن نشين که کشور ما در حمايت است


ما را بدوست چشم شفاعت برستخيز
آنجا ز دوست گوشه ي چشمي کفايت است


طبع (رسا) چو چشمه تراوش کند هنوز
چون متّصل به چشمه ي فيض و عنايت است[1] .

[صفحه 126]



صفحه 125، 126.





  1. کليات اشعار دکتر قاسم رسا، چاپ چهارم، ص 59-61.