حيران (آية اللَّه حاج آقا حسن مير جهاني)
تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين آتِني کاساً رويّاً سائغاً لِلْشّارِبين در غدير خم هويدا گشت سرّ يا و سين صانَکَ اللَّه ساقيا برخيز و پر کن جام را ساغرم لبريز ريز اتمام کن اکرام را تا فتد عکسي در آن از نقشبند ماء و طين حبّذا عيد سعيدي کش خداوند مجيد صِبغة اللَّه خود از اين خم ولايت شد پديد نيست رَيْبي ذلِکَ الْيَومُ هُدَيً لِلْمُتَّقين اي غدير خم تو را مانند در اعياد نيست فطر و هم نوروز و اضحي بي تواش بنياد نيست اي تو در اعياد چون ختم رسل در مرسلين أيُّها العيدُ السعيد اي مايه عزّ و جلال وه چه خوش شُستي بِيُمن خود ز دل گرد ملال روي دست مصطفي دست خدا از آستين مهر يثرب ماه بطحا خسرو گردون سرير داد فرمان تا بامر خالق حيّ قدير ساخته تا آنکه گردد بر فراز آن مکين [صفحه 117] کرد جا بر عرشه منبر شه عرش آستان سِرِّ الرحمنْ عَلَي العرش اْسْتَوي آمد عيان نور مصباح ولايت تافت از مشکوة دين شاه لاهوتي مکان چون خيمه در ناسوت زد تا بساغر ساقي حق بوسه از ياقوت زد در غدير خم قمر با شمس چون آمد قرين چون الست حق بميثاق آن رسول حق پرست باب توحيد از علي (ع) بگشود و باب شرک بست مات شد خصم بد اختر زان رخ مهر آفرين زيب دست احمدي دست احد در اهتزاز بدر چرخ لي مع اللَّه آفتاب عزّ و ناز جز علي مرتضي (ع) نبود اميرالمؤمنين بارها آمد مرا وحي از خداوند جليل کرد آگاهم مرا نزديک شد گاه رحيل بر ملا گويم علي (ع) باشد پس از من جانشين آنکه را اولي بنفسم من علي اولي به اوست عِدْل قرآن مرتضي گرديد و قرآن عدل اوست عروة الوثقاي ايمان پيشواي متّقين نفس طه، عين يس، معني ام الکتاب حبّ او آمد ثواب و بغض او باشد عقاب گيرد اندر کف لواي حمد را در يوم دين هل اتي يا سيّدي في حق غيرک هل اتي جبت و طاغوت از چه رو بعد اللتّيا و اللتي حبل کين افکنده اندر گردن حبل المتين باب شهر علم و حکمت روح بخش ممکنات فيکَ أحْصي کلَّشَيْ، رَبُّ السّما فِي الْکائِنات جز عنايات تو و اولاد پاک طيبّين ديوان حيران، ص 88-85. [صفحه 118]
قصيده غديريّه اميرمؤمنان عليه السَّلام
خيز و لبريزم بده جامي از آن ماء معين
تا شوم رَطْبُ اللِسان گويم بلحني دلنشين
از غدير آور خُمي اين رِنْد دُردآشام را
تا که شويم زان طهور از جام دل اوهام را
ختم رنگ آميزي خود را در اين عيد آفريد
تا شقي ممتاز گردد اندر اين عيد از سعيد
عاشقانرا چون تو در اعياد عيدي ياد نيست
بلکه عيدي چون تو اندر عالم ايجاد نيست
وي بمدحت منطق گردون شده لال از کلال
در تو گرديد آشکارا سرّ حيّ لا يزال
چون در اين روز همايون کرد جا اندر غدير
منبري از سنگ خاره يا که از قتب بعير
تا به امر حق شود بر قطب امکان ترجمان
رمز کُنت کنز شد بي پرده پيدا در جهان
عالم ناسوت زينرو طعنه بر لاهوت زد
لعل آتش فامش آتش بر دل طاغوت زد
در غدير خم الستي زد بهر بالا و پست
لشکر ظلمات را زان کوکب دُرّي شکست
راز دانَش داد فرمان پرده تا گيرد ز راز
بانگ زد کز حق علي (ع) شد قبله ي اهل نياز
داد پيغامم امينِ وحيِ يزدان جبرئيل
تا که گيرم پرده در اين دشت از روي جميل
يعني آنکو را منم مولا علي مولاي اوست
او است ميزاني کز او گردد جدا دشمن ز دوست
سوي او باشد اياب خلق و هم با او حساب
صاحب حوض و قسيم جنّت و نار عذاب
يا که زد جبريل بر غيرت صلاي لا فتي
نقض عهد خويش کرده از جفا يا ويلتا
با تو دوّار است حق، ساري بود از تو حيات
نيست «حيرانرا» رجا اندر حيات و هم ممات
صفحه 117، 118.