حسان (حبيب اللَّه چايچيان)











حسان (حبيب اللَّه چايچيان)



پايگاه دانش


چونکه احمد کعبه را بدرود گفت
با خدايش آنچه در دل بود گفت


کاي خدا اين آخرين حجِّ من است
کاروان آماده ي کوچيدن است


عمر من بگذشت يا رب با شتاب
بر لب بام است ديگر آفتاب


چرخ عمرم را زمان فرسوده کرد
با اجل کي مي توان کردن نبرد


شد مرا در اين بيابان رهنمون
جذبه ي: «اِنّا اِليه راجعون»


گشت پايان عمرم و، باقيست کار
کي شود امر ولايت آشکار


گر چه مي دانم علي (ع) باشد امام
او بود لايق براي اين مقام


ليک خواهم بر ملا گردد سخن
تا بداند پير و برنا، مرد و زن


خود تو داني اي خداي مهربان
کي توانم گفت اين راز نهان


چونکه بسيار است بدخواه علي (ع)
گر نباشد از تو وحيِ مُنزلي


ترسم از آن فتنه ها گردد عيان
آيد آخر پايِ تُهمت در ميان


دور مي شد احمد از بيت الحرام
با نگاهي پر ز عشق و احترام


جاي دارد اشک ريزد آسمان
در وداعِ آتشينِ عاشقان


بود طوفاني، دلِ آگاهِ او
گرد غم بگرفته رويِ ماهِ او


ناله چون مي کرد زنگ کاروان
حلقه مي زد اشک او بر ديدگان


در غدير خم که نام برکه اي است
داد احمد (ص) را، خدا فرمان ايست


کاي نبي (ص) اينجا غدير خُم بود
آب آن هر قطره يک قُلزم بود


شاهراه کشور جان است اين
پايگاه علم و ايمان است اين

[صفحه 110]

چارراه حادثات عالم است
جلوه گاه نور اسم اعظم است


شهر علم مصطفي (ص) را هست باب
نور دل مي بخشد اينجا آفتاب


از حرورش، جان دشمن سوخته
عاشقان را دل ز مهر افروخته


سايه اش، آرام بخش رهروان
از نسيمش، تازه مي گردد روان


همچو دريا بي کران است اين غدير
نيست موج فيضِ آن پايان پذير


باشد اينجا مقصد پيغمبران
کوي دانشگاه نسل هر زمان


وقت ابلاغ است «بَلِّغْ» يا رسول
تا شود سعي تو پيش ما قبول


همرهان را خواند احمد با شعف
رفتگان باز آمدند از هر طرف


از جهاز اشتران کاروان
منبري برساختندش در ميان


گِرد آن پيغمبر والاتبار
اجتماعي شد فزون از صد هزار


پس نبي (ص) بر اوج منبر پا نهاد
مرتضي (ع) را در کنارش جاي داد


دست او بگرفت و کرد او را بلند
بر سر دستش، نبيّ (ص) ارجمند


شد قيامت از قِران مهر و ماه
مهر مي شد با مه اينجا اشتباه


چون علي (ع) خود نفْس پيغمبر بود
هر يکي در جاي آن ديگر بود


چون امانت عرضه شد بر خاکيان
شد «يداله فوق ايديهم» عيان


جمله آيات خدا تأويل شد
از ولايت علم و دين تکميل شد


پس پيمبر «وال من والاه» گفت
بار الها «عاد من عاداه» گفت


گفت: يا رب دوستانش دوست دار
بار الها دشمنش دشمن شمار


بار الها، يار او را يار شو
هرکه خواهد خواريش، گو، خوار شو


گفت: هر کس را که من هستم وليّ
هست بعد از من وليِّ او علي (ع)


حيدر است اين، باب علم احمد (ص) است
بي گمان فاروق هر نيک و بد است


سِرّ حق، صديقِ اکبر، منصبش
صرفِ راه حق شده روز و شبش


يار قرآن، دشمن گردن کشان
«لا فتي الا علي» او را نشان


حيدر است اين، شهسوار کارزار
تيغ او: «لا سيف الا ذوالفقار»


حيدر است اين، آنکه بتها را شکست
دست هر چه دشمن حق بود، بست


زادگاهش، قبله گاه مسلمين
خاک پايش سرمه ي اهل يقين

[صفحه 111]

حيدر است اين، حامل ام الکتاب
او بود ماه و، منم چون آفتاب


آيت تطهير او را آبروست
«عروة الوثقي» که حق گويد هموست


ساقي کوثر همو باشد يقين
نيست غير از او: اميرالمؤمنين (ع)


چون کنم با اهل اين دنيا وداع
پس به گِرد او نمائيد اجتماع


قلب خويش از نورِ او روشن کنيد
پيروي از جانشينِ من کنيد


چون که وقت گفتن تبريک شد
روز در چشم عدو تاريک شد


بر زبان مي راند: به به يا علي (ع)
بر من و بر مؤمنان گشتي وليّ


در نهان امّا گريبان مي دريد
کينه ها در سينه اش مي پروريد


عاشقان سرمست در اين عيد خم
از مِي: «اَلْيوم اَکْمَلْتُ لَکُمْ»


در کتاب بي نظير «الغدير»
نکته ها يابي از اين امر خطير


از «اميني» عالِمِ شيرين بيان
طبع من الهام مي گيرد (حسان)[1] .

[صفحه 112]



صفحه 110، 111، 112.





  1. اي اشکها بريزيد، ص 51-53.