جيحون يزدي











جيحون يزدي



در جشن عيد غدير و منقبت مولاي متقيان علي بن ابي طالب (ع)


چون پُر شراب راز شد، خمّ غدير حيدري
مَنْ کُنْتُ مولي ساز شد، از بربط پيغمبري


پرشد زمين ز اسرار حق، بر شد ز چرخ انوار حق
هر باطلي در کار حق، پا بر گرفت از همسري


تُرک من اي فرخنده خو، شيرين زبان چرب گو
کان زلف مشکينت به رو، ديويست انباز پري


مشرق رُخ نيکوي تو، مغرب خَم گيسوي تو
در قيروان موي تو، صد آفتاب خاوري


چون تا سه روز از خلق حق، پيچد خطيئت را ورق
شکرانه را بي طعن و دق، ده رطل خَمر خُلّري


بر بام نوشم باده را، در کوي بوسم ساده را
سوزم دو صد سجّاده را، بي اتهام کافري


چون من بدين طاق و طَرُم، ريزد غديرم مي به خُم
کو زُهره کز چرخ سوم، بر سازدم خنياگري


جائيکه از ما دادگر، دارد معاصي مغتفر
مفتي نيرزد مفت اگر، نايد ز خشکي در تري

[صفحه 107]

يا در خُم مِي تا گلو، زين جشنِ فرّخ شو فرو
يا اين فضايل را ازو، کن از رذايل منکري


اي خضر خطّ نوش لب، ظلمت بر از زلف تو شب
وز رخ به مويت مُحتجب، آئينه ي اسکندري


پرويز مسکينت به کو، فرهاد مجنونت به رو
شيرينت اندر آرزو، ز آن طرفه لعل شکري


اکنون بمردي ران طرب، بر ياد اين جشن عجب
وز شيشه ي بِنْتُ العِنب، بردار مُهر دختري


بخشا عصاره ي تاک را، بفزا بجان ادراک را
وز جرعه اي ده خاک را، از چرخ اعظم برتري


دل را نما بي کاهلي، ز آن آب اخگر گون جلي
کاندر تو با مِهر علي، ننمايد اخگر اخگري


شاهي که نتوان زد رقم، يک مدحت از آن ذوالکرم
اشجار اگر گردد قلم، يا چرخ سازد دفتري


گر چه خداي دادگر نايد در اجسام بشر
سر تا به پا پا تا به سر، غير از خدايش نشمري


جز او که فرّخ پِي بود، مست از الهي مِي بود
آن کيست تا کز وي بود، پر از ثُريّا تا ثَري


اي لُجّه ي ناياب بُن، حق را يَد و عَين و اُذُن
حُکم تو کرد از بَدْوِ کُنْ، فُلک فَلَک را لنگري


شطّ شريعت را پُلي، جام طريقت را مُلي
بُستان وحدت را گُلي، نخل مشيّت را بري


پنهان به هر هنگامه اي، در جلوه از هر جامه اي
دست خدا را خامه اي، سرّ صمد را محضري

[صفحه 108]

دامن ز خويش افشانده اي، خِنگ[1] از جهان بجهانده اي
هم خادم درمانده اي، هم پادشاه کشوري


هم حاضر و هم غايبي، هم طالع و هم غاربي
هم هر زمان را صاحبي، هم هر عرض را جوهري


شاها مرا چون هست دل، دايم به وصفت مشتغل
مپسندم از غم معتزل، با اين ادات اشعري


آخر تو بي پايان يَمي، فُلک نجات عالَمي
در کار «جيحون» کن نَمي، زا بر عنايت گستري


ديوان جيحون يزدي، ص 256-258.

[صفحه 109]



صفحه 107، 108، 109.





  1. اسب سفيد.