ثقفي تهراني (ميرزا محمّد)
اگر تراست به سر شور عشق حيّ قدير ز غير دوست نگردد دل تو پاک، مگر علي عالي اعلي که نام او به ازل امام بر حق بود و به حکم حق گرديد خدا چو خواست کند آشکار شأنش را که گر به خلق نسازي عيان مقام علي (ع) چو شد نبي (ص) مکرّم به حکم حق ملزم گرفت بازوي مولا و پس بلند نمود ز بعد حمد خدا و گرفتن اقرار که من به هر که بُدم صاحب اختيار و ولي دعا نمود از آن پس به دوستانش و کرد عدوش بخٍّ بخٍّ گفتا و رخ ز حکم بتافت به مَرّ حق چو علي کار کرد، تلخ آمد وليّ مطلق حق آن بود که در همه عمر عليست (ع) مظهر اسماء حق به وقت ظهور عليست (ع) اسعد و اتقي و ز هر سعيد و تقي علي وصيّ رسول و عليست (ع) زوج بتول علي وليّ و علي والي و علي مولا [صفحه 102] به وقت مهر، علي مهربان و خاتم بخش فزود رونق اسلام چون گرفت عَلَم گشود باب معارف چو رفت بر منبر عليست (ع) مالک ملک وجود و منبع جود ببين به وقت نمازش نمود شمس رجوع خداش مي نتوان خواند و از خداش جدا نکرده احصا فضلش بجز خدا در ذکر اگر چه قرآن در مدح اوست يکسره ليک ز حق کسي ننموده ست چون علي تقديس علي ز بعد نبي (ص) اشرف است از همه خلق به نصّ «انفسنا» شد ز انبيا افضل علي معين همه انبيا بُدي در سِرّ علي ز روز ازل بود با نبي (ص) توأم نبي براي علي بُد مربّي و استاد نَبي به نصّ نُبي منذر است و او هادي به حبّ او شده تعيين، شخص پاک نژاد شبي به جاي نبي خفت و حيرت آور گشت به روز خندق زد ضربتي به عمرو که شد علي بود اسد اللَّه و حيدر کرّار سه روز از خود و اهلش طعام باز گرفت غذا نخورد و غزا کرد و از قضا گرديد چو پا نهاد به دوش رسول در کعبه ثناي او شده واجب به هر وضيع و شريف اگر چه نيست در اَنظار دوستان ظاهر به خاک درگه او نِه جبين و دل خوش دار مس وجود خود از آن طلا نما و بدان [صفحه 103] بگير از در فضلش سعادت دو جهان مرا اميد شفاعت از اوست در محشر من آن کسم که جوان بودم و ثنا گويش ولي ز مدحش يک از هزار گفته نشد [صفحه 104]
امام مبين
بنوش جام مي معرفت ز خمّ غدير
به آب مهر وليّ خدا شود تطهير
ز نام حق مشتق بر ساق عرش شد تحرير
وليّ امر قضا و قدر گه تقدير
نمود امر نبي (ص) را و اين چنين تحذير
بدان در امر رسالت نموده اي تقصير
روا نديد در ابلاغِ آن دگر تأخير
به روي دست خود آنگه براي خلق کثير
بر اولويّت خود کرد اين چنين تقرير
پس اين عليست (ع) به او صاحب اختيار و امير
به دشمنانش نفرين که بُد بشير و نذير
که بُد به ظاهر تعظيم و باطنش تحقير
به کام خلق ولايش، خصوص نفس شرير
نکرد سجده بجز بهر کردگار قدير
عليست (ع) مخزن اسرار حق به سرّ ضمير
عليست (ع) اعلم و اشجع ز هر عليم و دلير
ابوالائمّه و بر مؤمنان يگانه امير
عليست (ع) ساقي کوثر، قسيم خلد و سعير
به گاه قهر، علي قهرمان و افسرگير
زُدود کفر ز گيتي کشيد چون شمشير
ببست راه مظالم نشست چون به سرير
براي طاعت او گشته مهر و مه تسخير
بدان گرفته ز حق اختيار هر تدبير
مدان که قابل بخشش نباشد اين تقصير
از آن شده است امام مبين بدو تفسير
عطا بما نشود از کثير، غير يسير
چو حق کسي ننموده ست از علي تقدير
اطاعتش شده مفروض بر صغير و کبير
ز عيب و نقص مبرّي به آيه ي تطهير
چنانکه بهر محمّد شد آشکار نصير
شدند خلق ز يک نور، پادشاه و وزير
علي براي نبي بود پشتبان و ظهير
مزيّتي نبود بيش از اين به نزد بصير
ز بغض او شده تشخيص، هر پليد شرير
چو شد به چشم ملايک مصوّر آن تصوير
فزون ز طاعت جنّ و بشر به نصّ شهير
نمود حمله به دشمن چو شير بر نخجير
از آن نمود يتيم و اسير و مسکين سير
حبيب خاص خدا و امير خيبرگير
نمود مولد خود را ز لوث بت تطهير
عطاي او شده واصل به هر غنيّ و فقير
بشو به او متوسّل که حاضر است و خبير
که بهتر است ز آب حيات در تأثير
که جز مودّت او نيست در جهان اِکسير
که هست در بر اِفضال او متاعِ حقير
که خاک من شده با آب مهر او تخمير
چگونه دم نزنم حاليا که گشتم پير
که بود فضلش بي انتها و عمر قصير[1] .
صفحه 102، 103، 104.