بهنيا كاشاني (دكتر عباس)











بهنيا کاشاني (دکتر عباس)



خليفه ي برحقّ


صبح درخشان نمود، روي ز خاور
چهره ي شب را زدود، مهر منّور


لشگر روم، آمد از ره و سپه زنگ
خانه تهي کرد و برد با خود اختر


مرغ سحر پر گشود جانب گلزار
شد مترنم به مدح حيدر صفدر


شاه ولايت علي عالي اعلي
شوهر خير النّساء و صهر پيمبر


کيست علي، آن که بُد به عرصه هيجا
فارسِ ميدان و شير گير و دلاور


کيست علي، آن که گاه عدل و مساوات
از ره تنبيه سوخت، دست برادر


کيست علي، آن که خفت از ره ياري
جاي محمّد (ص) شبي ميانه ي بستر


کيست علي، آن که بود در همه ي عمر
يار ستمديدگان، عدوي ستمگر


کيست علي، آن که هست تاج سلوني
تارک او را بهين، درخشان، گوهر


شرع نبي، کِي رواج يافت، به دوران
گر نبدي ذوالفقار و بازوي حيدر


مدحش اين بس، که در غديرخم، احمد
خاتم پيغمبران، ستوده ي داور


گفت ز بعد من، او خليفه ي بر حق
گفت که بر امّت است هادي و رهبر


هر که مرا دوست شد، علي اش مولا
ز آن که منم شهر علم و اوست ورا در


منقبتت کي توان، به چامه بيان کرد
مدح تو را هل اتي ست، زينت و زيور


قاتل مرحب تويي و مرشد جبريل
فاتح خيبر تويي و خواجه ي قنبر


شد ز تف تيغ کفر سوز تو اي شاه
چهره ي مريخ، سرخ فام، چو آذر


کِلکِ دبير فلک، نبود نويسا
گر نبدي مکتب علي، به جهان در


مشتري آن کو شده است قاضي گردون
گاه قضاوت تو راست بنده و چاکر

[صفحه 99]

تا به صف گلشن است، لاله جگر خون
تا به سر گلبن، از گل، آيد افسر


دشمن تو هر که هست، داغش بر دل
شيعه ي تو تاج افتخارش بر سر


خاک رهت «بهنياست» اي شه مردان
چشم اميدش به تست، در صف محشر


شاهکار خلقت، ص 71 -73.

[صفحه 100]



صفحه 99، 100.