ابن يمين (فريومدي)











ابن يمين (فريومدي)



اوست مولانا به فرمان خدا


مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)
ابن عمّ مصطفي (ص) را دان علي (ع) مرتضي


آن علي (ع) اسم و مسمّي کز عُلُوّ مرتبت
اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما


آنکه از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب
تا نماز با نياز او نيفتد در قضا


آنکه نسبت خرقه را يکسر بدرگاهش برند
سالکان راه حق از اولياء و اتقيا


وانکه مي زيبد که روح اللَّه ز بهر افتخار
نوبت صيتش زند فوق السموات العلا


اوست مولانا بفرماني که از حق ناطق است
چون توان منکر شدن در شأن او مَنْ کُنْتْ را


بر جهان جاهش سُرادق ميکشد خورشيدوار
و از تواضع او بزير سايباني از عبا


خسرو سيّاره بر شير فلک بودي سوار
چون به دُلدل بر نشستي مرتضي (ع) روز وغا


جز به قوّتهاي روحاني کجا ممکن شدي
در ز خيبر کندن و بر هم دريدن اژدها


زان کرامتها که ايزد کرد و خواهد کرد نيز
با علي (ع) اکنون بشارت مي رساند هل اتا


بهر اثبات امامت گر بود قاضي عدل
علم و جود و عفت و مرديش بس باشد گوا


گر نکردي در نبوّت را نبي اللَّه مُهر
مرسلي بودي علي (ع) افضل ز کلّ انبيا


آنکه در حين صلوة از مال خود دادي زکوة
جز علي (ع) را کس نمي دانم بنصّ انّما


آنچه او را از فضايل هست از اقرانش مجوي
جهل باشد جستن انسانيت از مردم کيا


کي رسيديش ار نبودي افضليت وصف او
از سلوني دم زدن در بارگاه مصطفي


رهنمائي جوي از وي کو شناسد راه را
چون نبرد اين ره کسي هرگز به سر بي رهنما


ترک افضل بهر مفضول از فضول نفس دان
در طريق حق مکن جز نور عصمت پيشوا


و آن ندانم هيچکس را از نبي (ص) چون بگذري
جز علي (ع) مرتضا را پادشاه اوليا

[صفحه 91]

تا بدو دارم تولّا با تبرّايم ز غير
چون نيابد بي تبرّا از تولّا دل صفا


در ولاي او نمايم پايداري همچو قطب
ور بگرداند فلک بر سر بخونم آسيا


منقبت از جان و دل «کابن يمين» مي گويدش
هست اظهار عبوديت نه انشاء ثنا


من که باشم کش ثنا گويم ولي مقصودم آنک
از شمار بندگان داند مرا روز جزا


کردگارا مجرمم امّا تو آگاهي که من
بنده ي اويم چه باشد گر بدو بخشي مرا



صفحه 91.