شهريار تبريزي (سيّد محمّدحسين)
رستم رزم آوران، آن نَه که در جنگ بود بلکه جهان پهلوان، اوست که از دست خصم مؤلّف الغدير فاتح فتح الفتوح لا قَلَمْ اِلّا «اَمين» لا رَقَم اِلا غَدير منطقش از هل اتي بازويش از لا فتي شصت هزارش حديث از خود سنّت تو گو خفته ي خواب قرون، خيز که با الغدير حجّت حق شد تمام، از جهت اتفاق کار وصي چون نبي (ص)، امر الهي بود امر گر از خلق بود شور در آن جايز است مظهر «تطهير» حق، با چومني گويکي است خضر رها کرده و در پي آب بقا هر که به جنگ خدا تيغ کشد «شهريار» غدير در شعر فارسي، ص 185-186.
فتح الفتوح
شاخ سر ديو و دد به گاو ر کوبدا
اسلحه بر گيرد و به سرْش در کوبدا
رايت اين فتح گو به عرش بر کوبدا
تا جور است آنکه اين سکه به زر کوبدا
گو که علي (ع) پنجه در کتف عمر کوبدا
شصت هزارش به سر، تيغ و تبر کوبدا
غلغله ي محشرت، حلقه به در کوبدا
چند نفاقت در فتنه و شر کوبدا
«شور» در آن خلق را سر به سقر کوبدا
امر خدا خلق را شور به سر کوبدا
آهن سرد اينقدر، کس به هدر کوبدا
ظلمتيِ کور دل، کوه و کمر کوبدا
تن به زره خايد و سر به سپر کوبدا