حسان (حبيب چايچيان)
اميني، رهنورد آهنين پي عدالت، با قضاوتنامه ي وي اميني، تک سوار دشت حيرت گدازد از حَرور عشق و غيرت به گرد آلود، طومار زمانها به جائي که ندارد ره گمانها اميني، آنکه با برهان وُ حجّت بجز تسليم، در پيش حقيقت اميني، جاي پاي رفتگان را به خلوت راه متروک زمانها [صفحه 357] به چشم حق شناس و تيز بيني به تأييد علي (ع)، دست اميني به مظلوميّت آل محمّد (ص) ازين سوز و گداز و آه ممتد درون تيره ابر اختلافات که مي پرسد به صد افسوس و هيهات: اميني، دادخواه جرم تاريخ نهال تلخ باطل، کنده از بيخ منافق را کجا راه فراري مبارز را، نه تاب و اختياري کند مولاي خود را تا که راضي بشويد تا غبار عهد ماضي اميني، رهبر آزادگان را پريش و تيره دل نسل جوان را جمال مبهم تاريخ اسلام دهد ما را نشان، آمار و ارقام ز سبک الغديرش، هست پيدا و يا بي پرده تر گويم (حسانا) خلوتگاه راز، ص 307-305. [صفحه 359]
«اَلْغَدير» کتاب کم نظير
روان در کوره راه گُنگ تاريخ
جنايت پيشگان را کرده توبيخ
که دارد روز و شب، هر سو، تکاپو
حقيقت جو دلش، در سينه ي او
نگاهش مي دود، پويان و پيگير
اميني، ره کند، با اذن تقدير
دهان ياوه گويان را شکسته
به هر باطل گرائي، راه بسته
يکايک، پا نهاد و باز پيمود
پي اثبات حق، در جستجو بود
کُتُب را زير و رو کرده، گذشته
کتاب اَلْغَديرش را نوشته
چنان گريد که سوزد هر دلي را
به دلها افکند، مهر علي (ع) را
درخشد چهره ي مردانه ي او
حقيقت کو؟ محمّد (ص) کو؟ علي (ع) کو؟
شکايتنامه ي او، اَلْغَديرش
کلام حق نماي دلپذيرش
که از ميدان بُرهانش گريزد
که چون افکندش از پا باز خيزد
اميني يکدم آسايش ندارد
هماره اشک غم، از ديده بارد
به ملّتهاي روشندل نشان داد
صفا بخشيد، از عشق و، توان داد
ز يمن همّتش، گرديد روشن
که کار امّتي را، کرده يک تن
که عِلمش را، علي (ع) اِعطا نموده
علي (ع) املاء و، او انشا نموده
صفحه 357، 359.