اميري فيروز کوهي
امين دين الهي صديق آل رسول (ص) نبود از دو جهان جز به علم و حکمت شاد جهان ز همّت او در کمال حيران است به فطرت ازلي در حِماي[1] عصمت حق غدير خم شد از او بحر بي نهايت عِلم تراشه ي قلم از ذوالفقار حيدر (ع) داشت سنان نکته پولاديش به ديده ي خصم ز هيچ نکته عقلي به نقل باز نماند لطائف کلمش فصلي از ولايت داشت ز شهر علم نبي (ص) بابها گشود به جَهد ز احتجاج، بيانش به حکم حجّت وقت ره فضولي عقل آنچنان ز بُرهان بست اداي شکر، به تعظيم، فوق طاقت ماست «امير»، مرگ چنين شهسوار عرصه ي عِلم چنين مصيبت عظمي نبود دانش را ز بحر فيض ولايت غريق رحمت باد ديوان اميري فيروز کوهي جلد 2 ص 1014.
ذوالفقار امّت
اميني آنکه بحق بخشي از ولايت بود
که نفس قدسي او نفس علم و حکمت بود
که او جهان دگر در کمال همّت بود
مُحامي علي (ع) و خاندان عصمت بود
که خود به عِلم و ادب بحر بي نهايت بود
از آن به نيش قلم ذوالفقار امّت بود
جگر شکاف تر از تيغ در مهابت بود
چنانکه عقل هم از نقل او به حيرت بود
بدايع حکمش بابي از هدايت بود
که خود به شهر و لا بابي از ولايت بود
همين نه آيت حجّة که عين حجّت بود
که عقل قدسي ازو مات اين درايت بود
بدان لطيفه ي غيبي که فوق طاقت بود
نه مرگ يکتن، بل مرگ يک جماعت بود
اگر دريغ و اسف بود، اگر مصيبت بود
که خود ز بحر ولايت غريق رحمت بود