اميري فيروز كوهي











اميري فيروز کوهي



ذوالفقار امّت


امين دين الهي صديق آل رسول (ص)
اميني آنکه بحق بخشي از ولايت بود


نبود از دو جهان جز به علم و حکمت شاد
که نفس قدسي او نفس علم و حکمت بود


جهان ز همّت او در کمال حيران است
که او جهان دگر در کمال همّت بود


به فطرت ازلي در حِماي[1] عصمت حق
مُحامي علي (ع) و خاندان عصمت بود


غدير خم شد از او بحر بي نهايت عِلم
که خود به عِلم و ادب بحر بي نهايت بود


تراشه ي قلم از ذوالفقار حيدر (ع) داشت
از آن به نيش قلم ذوالفقار امّت بود


سنان نکته پولاديش به ديده ي خصم
جگر شکاف تر از تيغ در مهابت بود


ز هيچ نکته عقلي به نقل باز نماند
چنانکه عقل هم از نقل او به حيرت بود


لطائف کلمش فصلي از ولايت داشت
بدايع حکمش بابي از هدايت بود


ز شهر علم نبي (ص) بابها گشود به جَهد
که خود به شهر و لا بابي از ولايت بود


ز احتجاج، بيانش به حکم حجّت وقت
همين نه آيت حجّة که عين حجّت بود


ره فضولي عقل آنچنان ز بُرهان بست
که عقل قدسي ازو مات اين درايت بود


اداي شکر، به تعظيم، فوق طاقت ماست
بدان لطيفه ي غيبي که فوق طاقت بود


«امير»، مرگ چنين شهسوار عرصه ي عِلم
نه مرگ يکتن، بل مرگ يک جماعت بود


چنين مصيبت عظمي نبود دانش را
اگر دريغ و اسف بود، اگر مصيبت بود


ز بحر فيض ولايت غريق رحمت باد
که خود ز بحر ولايت غريق رحمت بود


ديوان اميري فيروز کوهي جلد 2 ص 1014.







  1. حِماء: نگاهداري و دفاع کردن.