شفق خراساني، (محمّدجواد)
اي عشق بگو به تشنه کامان ولا جبريل گل تبسّم آورد از عرش از باغ دل انگيز ولايت «اَلْيَوْمْ [صفحه 320] اي سُکر تولّاي تو در جان باقي ما و عطش زلال کوثر تا کي؟ از کعبه تا محراب، ص 45.
سرچشمه ي وحي در کوير است، غدير
تقدير خداوند قدير است، غدير
دريا است اگر چه آبگير است، غدير
راهي غدير شد خُم آورد از عرش
اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ» آورد از عرش[1] .
افزوده به مهجوري ما مشتاقي
جامي بده از غدير خُمّ، اي ساقي
صفحه 320.