آشفته (جعفر رسول زاده)
خورشيد ز شوق راه را گم مي کرد بر پاکي و شايستگي اش ايمان داشت فرمود هر آنکه لايق عهد خداست يک عدّه ز شعله ي حسد دود شدند با دوست دعاي وال من والاه است زين دو تو بگو کدام را هست سزا؟ از صداي سخن عشق، ص 110.
رباعيّات عيد غدير
صحرا همه لب بود و تبسّم مي کرد
آن را که نبي (ص) امام مردم مي کرد
اينست علي (ع) آنکه امام و مولاست
چون گفت ولايت علي (ع) امر خداست
با خصم خروش عاد من عاداه است
دستي که ز دامن علي (ع) کوتاه است