يحيي اصفهاني (مدرّس)
غدير خم شد، خُم خُم، مي غدير بيار لَکَ البِشارَةُ بُشْري لَک اي بشير بيار مرا دوباره به پستان شوق شير بيار به روبهان گو امروز روز شيران است ز بهر کفر کنون روز قطع شريان است بشير پنجه زدن، گر به روبه رو به آسان است پديد گشت به تعيين نقد و قلب محک به شاديند همه از سَماک تا بِسَمَک بشير پنچه زدن نيست طرز سيرت سگ بيا ببين علي اللهيان چو ابراهيم ميان آذر نمرود فتنه اند سليم علي (ع) شناخته نشناختند حيّ قديم بيا ببين که نواصب چگونه اند ذليل سَبَل بديده و گم کرده اند جمله سَبيل نموده چيره بگل خار زشت را بجميل [صفحه 314] غرض بخم غدير احمد (ص) بشير نذير ز راز حق همه اصحاب را نمود خبير رسيد امر که ظاهر کند به خم غدير خداي نيست بل آئينه ي خداست علي (ع) بجاه و مرتبه از ماسوا سواست علي (ع) مفاد سوره ي يس و الضحي است علي (ع) نبود منبر و آماده گشت چون زقتب همه گذشته و آينده را نمود طلب کمال داد به دين خدا و نعمت رَب چو دست يافت به دست خدا زجا برخاست به هر که سيّد و مولي منم علي مولاست ز پاي تا به سر آئينه ي خداي نماست ز ماسوي به خدا از خدا علي است علي (ع) بزرگ آينه ي کبريا علي است علي (ع) به گمرهان سُبُل رهنما علي است علي است جَلَّ جلالُه چو کبريا به جلال علي است عَمَّ نَوالُه مه سپهر نوال مجيبُ و دعوة و داعي وسائل است و سؤال علي (ع) است مطلع انوار کردگار علي (ع) علي (ع) است سِرّ خفي و علي است نور جلي [صفحه 315] دوبين مباش که باشد دوبيني از حَوَلي پس از مديح و دعاي علي (ع) رسول (ص) مجيد که گفتني همه گفتم شنيدني بشنيد ولي دو اَبتر تَيْم و عدي عُتُلُّ و عَنيد صدا زدند که بخٍّ لک، اي وليّ خداي عليکَ معتمدي أنتَ مَقْصَدي وَ رَجايْ تو در سراي وجودي نگاهبان سراي ولي مراست به دل صد هزارگونه اَسَف زمام ملک گرفت ابن بوقُحافه به کف فراغتي دهي ار ساعتي مرا به نجف ديوان يحيي اصفهاني ص 204-206 [صفحه 316]
في وصف الغدير و ثناء الامير (ع)
چو بگذرد ز گنه خالق قدير بيار
بياد شير حق و کوري شرير بيار
که گشت شير خدا را شراب حق به اَياغ
به ذوالفقار بَرَد دست هر که شير آن است
سرور اهل نظر کوري شريران است
ز خشک مغزي دشمن مرا تر است دماغ
به عشرتند همه وحش و طير و جن و ملک
بگو به آنکه بِدل داشت قصد غصب فدک
شکار کردن سيمرغ نيست قدرت زاغ
چه خوش ميان گلستان آتشند مقيم
شده است از بت و بتگر کمر چو دل بدو نيم
وگر نه بهتر از ايشان نداشتيم سُراغ
همه حقير و فقير و همه سقيم و عليل
سوي سَبيل بلاشان غراب گشته دليل
گزيده زاغ به طاووس و راغ را بر باغ
به امر حضرت خلاق کردگار قدير
عيان نمود که بر مؤمنان علي (ع) است امير
که صبغة اللَّه خم را علي (ع) بود صَبّاغ
نه عين بار خدا نز خدا جداست علي (ع)
برفعت نبي (ص) و فَرّ کبرياست علي (ع)
از او به چشم رسول است سرمه ي مازاغ
از آنچه بود بهمراه شه ز خيل عرب
جدا نمود به امر خدا خَزَف ز ذَهَب
نمود نعمت بيحدِّ کبريا إسباغ
خطاب کرد که تبليغ من ز امر خداست
که در عُلُوّ مقام از همه علي اعلاست
ز بندگيش ملک را به جبهه باشد داغ
به جاه و مرتبه از ماسوي علي است علي
عَري ز کِبر و بَري از ريا علي است علي
علي (ع) ز بهر ظلمت قبراست دوستيْشْ چراغ
علي است عَزَّ خصالُه چو مصطفي به خصال
علي است دامَ کمالُه دُر بحار کمال
رسول و مرسَل و مرسِل مُبلّغ است و بَلاغ
علي (ع) است مخزن اسرار قادر ازلي
علي (ع) است رهبر و ره دان و رهنما و ولي
يکي است ياسمن و نسترن شقيق و بداغ
سه مرتبه به شهادت خداي را طلبيد
شدم مُبلغ و اين قوم را بلاغ رسيد
يکي به مرتبه حَطّاب و ديگري دَبّاغ
لَکَ الشَرافَةُ اُصْبَحْتَ يا علي مولاي
ملاذ و ملجأ و مرجع توئي و کارگشاي
زتو است زينت باغ و ز تو است نکبت راغ
که سعي شاه هدر گشت و مُلک شرع تَلَف
لَقَدْ عَلَي شَرَفِکْ اي مه سپهر شرف
ز عيش هر دو جهانم نکوتر است فراغ
صفحه 314، 315، 316.