هدائي (ابوتراب)
هر چه بيني در بسيط خاک کج خوي شرير کفر و الحاد و نفاق و دور ماندن از صواب چون رسول اللَّه (ص) خاتم گشت مأمور از خدا آمدش جبريل و گفتا: اي امير انبيا من تو را از جانب يزدان پيام آورده ام اي که بر ذرّات عالم مي رسد از تو حيات تا رهاني خلق را از تيرگيهاي ضَلال تا کني بنيان دين را استوار و پايدار مجمعي اندر غدير خم بپرداز و بگو حکم او حکم من است و حکم من حکم خدا فرض بر هر فرد انسان است تا از روي صدق هست جنّت جايگاه پيروان صادقش هر که من مولاي او هستم، علي مولاي اوست تا «هدايي» را زبان گوياست خواهد از خدا [صفحه 311]
سفير نور
هر که بيني مانده در چنگال آمالش اسير
و اين پليديها و ظلمت هست ز انکار غدير
تا نمايد ره بشر را سوي احسان کثير
اي که در کانون خلقت نيست مانندت نظير
اي که هستي بر خلايق هم بشير و هم نذير
وي که در عرش عُلا باشد تو را جا و سرير
تا کني بينا به نور باطن خود هر ضرير
تا نماند حجّتي از بهر افراد شرير
بعد من باشد علي (ع) بر ارض و مافيها سفير
حبّ او ايمان و بغضش کفر و زين نبود گريز
رخ نهد بر آستان اين جوانمرد دلير
هر که از او روي تابد، دوزخش باشد مسير
هست اين فرمان ربّ خالق حيّ قدير
تا مصون مانند از هر رنج ياران امير[1] .
صفحه 311.