وفائي شوشتري
ساقي بريز باده مرا، هي به ساغرا زان باده يي که خورد از آن باده جبرئيل زان باده يي که آدم از آن توبه اش قبول زان باده يي که قطره يي از وي به جام ريخت زان باده يي که موسي عمران ز جرعه يي زان باده يي که عيسي مريم چو خورد از آن ساقي بده چَمانه چَمانه سبو سبو بي پرده ريز، باده به ساغر دما دما از باده کن حديث و حکايت به جان دوست اين باده چيست داني يا سازمش بيان اين باده هست مقصد و مقصود اوليا اين باده هست مطلب و منظور مصطفي (ص) مقصود من ز باده بود حُبّ مرتضي هي هي کنونکه عيد غدير خم است قُم از روي باده پرده برافکن ز رخ نقاب اندر غدير خم خبر آمد ز کردگار البته بايد ايندم حقّ را کني عيان در نصب وي بکوش چو فوريست امر حق [صفحه 307] بر دست گير دست يد اللَّه و گو به خلق بر گوي با اکالب از صولت هژبر بر گو به مؤمنان همه شادي کنند و ناز بندم زبان خامه ز تقدير اين سخن يک ذرّه از محبّت حيدر، به روز حشر حبّ علي (ع) اگر، به دل کافر اوفتد با حنظل ار، محبّت حيدر شود قرين کمتر سخاي او به جهان رزق ممکنات فرخنده مطلعي شده طالع ز طبع من ديوان وفائي شوشتري، ص 6 و 7. [صفحه 308]
در تهنيت عيد غدير و مدح حضرت امير (ع)
هي شعله زن به جانم وهي بر دل آذرا
تا شد امين وحي خداوند اکبرا
زان باده يي که نوح شد از وي مبشرا
گلشن نمود، آذر بر پور آذرا
در دست او عصا شد درّنده اژدرا
مستانه شد مصاحب خورشيد انورا
زان باده ي مغانه به آهنگ مزمرا
هي ده به ياد دوست پياپي مکرّرا
هي کن دماغ مجلسيان را، معطّرا
کز دل رود قرار و پَرد، هوش از سرا
اين باده هست در خور سلمان و بوذرا
اين باده هست شُرب مدام پيمبرا
سرّ خدا، علي (ع) اسد اللَّه حيدرا
خُم خُم بيار، باده نخواهيم ساغرا
تا پرده افکنيم ز راز مسّترا
بر مصطفي (ص) که اي به همه خلق مهترا
يعني کني علي (ع) را، بر خلق ظاهرا
مي بايد از جهاز شتر ساخت منبرا
کاين بر شماست سيّد و سالار و سرورا
بنماي بر ثعالب فرّ غضنفرا
بر کوري دو چشم حسود بد اخترا
کان بس بود مفصّل و دفتر محقّرا
با، جرم انس و جنّ همه گردد برابرا
گردد شفيع يکسره بر اهل محشرا
شکّر شود چو حنظل و حنظل چو شکّرا
کمتر عطاي او به جزا، حوض کوثرا
يا حبّذا، بسان درخشنده اخترا
صفحه 307، 308.