نسيم شمال (سيّد اشرف الدين)
اندر اين عيد غدير، اي ساقي سيمين عِذار مست کُن ما را، ز عشقِ حيدرِ دُلدُل سوار لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار ساقيا جامي بده سرشار، در عيد غدير شد معيّن حجّت احرار، در عيد غدير لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار چون أجل خواهد بِساطِ جسم را ويران کند آن دو سائل، مسألت از مذهب و ايمان کند لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار مرغ روحت چون کند آهنگِ پرواز از قفس هيکلت را چون نمايد قابض الارواح مَس لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار آدم خاکي چو بيرون شد ز گلگشتِ جنان گفت يا رب من ندارم هيچ تابِ امتحان لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار چونکه ابراهيم را شد آتشِ سوزان مقام طاقتِ آتش ندارد، قالبِ لَحم و عِظام لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار [صفحه 302] در شبِ معراج، پيغمبر به عرش کبريا گفت يا رب کيست اين شير و چه باشد ماجرا لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار غزوه ي خيبر به پيغمبر نشد ممکن ظفر غرقِ غم شد مصطفي، ناليد پيش دادگر لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار طينتِ خاصان حق، از طينت حيدر سِرشت «اشرف الدّين» غير تخم مِهر او، در دل نکِشت لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار در خلوت علي (ع)، ص 72-74. [صفحه 303]
لا فتي الّا علي (ع)...
زينهار از کف مده جام شرابِ خوش گوار
در فلک خيل مَلَک گويند، هر دم آشکار
گشت عالم مَهبطُ الانوار، در عيد غدير
هر زمان برخوانْ تو اين اشعار، در عيد غدير
مرغ زرّين بال روح از کالبد طيران کند
اين عبارت بر تو نيران را، به از رضوان کند
با دو صد وحشت، به دام عنکبوت افتد مگس
اين سخن بر گوي، با اخلاص در آخر نفس
در سر انديبِ بلا، گرديد با غم همعنان
آخر آمد اين سخن از غيب او را بر زبان
سوي حق ناليد، گفت اي جاعلِ نور و ظلام
اين سخن را گفت، آتش شد بر او بَرد و سَلام
شکل شيري ديد و، انگشتر بدادش از وفا
از زبان بي زبان، آمد به گوشش اين صدا
شد به اردوي مسلمانان، يهودان حمله ور
جبرئيلش عاقبت بر اين سخن شد راهبر
مصطفي (ص) نام عَلي (ع) را، بر ضمير دل نوشت
اين سخن را کرده حق، سرلوحه ي باغ بهشت
صفحه 302، 303.