نسيم شمال (سيّد اشرف الدين)











نسيم شمال (سيّد اشرف الدين)



لا فتي الّا علي (ع)...


اندر اين عيد غدير، اي ساقي سيمين عِذار
زينهار از کف مده جام شرابِ خوش گوار


مست کُن ما را، ز عشقِ حيدرِ دُلدُل سوار
در فلک خيل مَلَک گويند، هر دم آشکار


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

ساقيا جامي بده سرشار، در عيد غدير
گشت عالم مَهبطُ الانوار، در عيد غدير


شد معيّن حجّت احرار، در عيد غدير
هر زمان برخوانْ تو اين اشعار، در عيد غدير


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

چون أجل خواهد بِساطِ جسم را ويران کند
مرغ زرّين بال روح از کالبد طيران کند


آن دو سائل، مسألت از مذهب و ايمان کند
اين عبارت بر تو نيران را، به از رضوان کند


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

مرغ روحت چون کند آهنگِ پرواز از قفس
با دو صد وحشت، به دام عنکبوت افتد مگس


هيکلت را چون نمايد قابض الارواح مَس
اين سخن بر گوي، با اخلاص در آخر نفس


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

آدم خاکي چو بيرون شد ز گلگشتِ جنان
در سر انديبِ بلا، گرديد با غم همعنان


گفت يا رب من ندارم هيچ تابِ امتحان
آخر آمد اين سخن از غيب او را بر زبان


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

چونکه ابراهيم را شد آتشِ سوزان مقام
سوي حق ناليد، گفت اي جاعلِ نور و ظلام


طاقتِ آتش ندارد، قالبِ لَحم و عِظام
اين سخن را گفت، آتش شد بر او بَرد و سَلام


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

[صفحه 302]

در شبِ معراج، پيغمبر به عرش کبريا
شکل شيري ديد و، انگشتر بدادش از وفا


گفت يا رب کيست اين شير و چه باشد ماجرا
از زبان بي زبان، آمد به گوشش اين صدا


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

غزوه ي خيبر به پيغمبر نشد ممکن ظفر
شد به اردوي مسلمانان، يهودان حمله ور


غرقِ غم شد مصطفي، ناليد پيش دادگر
جبرئيلش عاقبت بر اين سخن شد راهبر


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

طينتِ خاصان حق، از طينت حيدر سِرشت
مصطفي (ص) نام عَلي (ع) را، بر ضمير دل نوشت


«اشرف الدّين» غير تخم مِهر او، در دل نکِشت
اين سخن را کرده حق، سرلوحه ي باغ بهشت


لا فتي الّا علي، لا سيف الّا ذوالفقار

در خلوت علي (ع)، ص 72-74.

[صفحه 303]



صفحه 302، 303.