مير شکاک (يوسفعلي)
ماه صد آيينه دارد نيمه شبها در غدير نخلها افتان و خيزان، اشتران خسته اند بادها از سايه ي شاهين سبک رفتارتر عزم ابراهيم در تبعيد جان و تن، سپهر باد اسماعيل وار از تشنگي در پيچ و تاب با جلال صخره ها چون هيئت هاشم جميل پيش چشم آسمان، پيشاني باز علي (ع) ديده باشي ژرف اگر، گويي به جاي مصطفي (ص) پشته هاي ماسه همچون کشته هاي روز بدر با سکون و صبر سلمان همسفر آيينه وار در ميان نخلها فوج کمانداران شام در هجوم سنگهاي سرگران اندوهگين ابر چون سالار دين کافتاده بر نعش پسر ذوالجناح آسا ز فرط انعکاس برگ نخل کيست؟ خضر راه درياها، امام آبها از شعاع فيض قدسش خاک آدم گِل شده نوح را در اضطراب از دست توفان يافته ديده ابراهيم را چون هاله اي در ارغوان [صفحه 295] دست موسي شد بر آمد ز آستين، آيينه وار دست حق شد در شب معراج و پاي مرتضي (ع) تا نبينم چون حسين افتادنت را نو به نو گرنه همچون من به زندان مصيبت مانده اي روز فرياد «بَقيتُ وَحْدي» آيا مانده بود روز خندق، پيل پيکر عمرو کافر را که داد مرحب گردن فراز ظلمت آيين را که کشت؟ روز نفرين روبرو با اهل نَجران مصطفي (ص) در هياهوي هَوازِن[1] زان هزيمت پيشگان ديده اي در شأن اصحاب پيمبر (ص) جز علي (ع) هيچکس نشنيد گيرم، خود تو نشنيدي مگر پس چرا صد چشمه ي آتش فشان پنهان شدي تا تمام دشت از پيغام دريا پُر شود نسيم غدير، ص 191-194. [صفحه 296]
برتر از کوثر
روزها مي گسترد خورشيد خودرا بر غدير
سر در اوهام گريز از تشنگي، در سر غدير
بام سنگين بر فراز بال، زير پر غدير
در وداع يار و همسر، گريه ي هاجر غدير
هاجر آسا دامن از اشک مصيبت، تر غدير
در ميان بارگاه حشمت قيصر، غدير
آفتاب روي زهرا(س) در پس معجر، غدير
خفته همچون مرتضي (ع) آسوده در بستر غدير
همچو تيغ ذوالفقار اندر کف حيدر غدير
با ابي ذر در شب آشوب همسنگر غدير
سهمگين مانند چشم مالک اشتر غدير
مانده همچون مسلم اندر کوفه بي ياور غدير
چون لِواي اکبر اندر باد بازيگر، غدير
بالها از تير دارد دسته بر پيکر، غدير
چيست؟ روشن آبگيري برتر ازکوثر، غدير
در فروغش ديده جبريل امين شهپر غدير
کرده گرداب گران را حلقه ي لنگر غدير
ارغوان را برده زير چتر نيلوفر غدير
پاي عيسي شد فکند از فوق مهر افسر غدير
روز فتح مکه روي دوش پيغمبر (ص) غدير
غرق خون هر سال در ميدان، تن بي سر غدير؟
پس چرا بيرون نمي آري سر از چنبر غدير؟
جز علي (ع) با مصطفي همراه زان لشکر غدير؟
از دم تيغ پري کردار خود کيفر غدير؟
دست و بازوي که در بر کَند از خيبر غدير؟
بُرد کس با خويش غير از چارتن، ديگر غدير؟
جز رسول آيا کسي هم ماند باحيدر، غدير؟
«سابقونَ السّابقون» در مُصحف داور غدير؟
«والِ من والاه» گفت آن روز پيغمبر غدير؟
چون دل من زير چتر سرد خاکستر غدير؟
مي رود از واحه اي تا واحه ي ديگر غدير
صفحه 295، 296.