ميثم (غلامرضا سازگار)
دلم مست شراب الغدير است اَلا ساقي سر و جانم فدايت نجات از بند و دام هستي ام ده چنان برگير با يک جرعه هوشم دل از کف داده ما اُنزلم کن بده جامم که عيدي دلپذير است وجودم مست از جام تولّاست بيا تا مدح مولا را بگوئيم محمّد (ص) نغمه ي توحيد دارد چه صحرائي ز جنّت با صفاتر چه عيدي، خوبتر از عيد قربان محمّد (ص) وقت ابلاغ است بَلِّغْ محمّد (ص) پيک حق را اين پيام است نمايان کن جلال حيدري (ع) را بگو با مردم عالم علي (ع) کيست بگو حکم علي (ع) نص کتاب است [صفحه 290] بگو اين آيه بر من گشت نازل تويي پيغمبر (ص) و حيدر (ع) امير است رسالت با ولايت يک کتاب است اَلا اي خلق عالم سر به سر گوش تو گوئي مي رسد بر گوش جانها که هر کس را منم امروز مولي علي (ع) دين را امام راستين است علي (ع) يعني چراغ اهل بينش علي (ع) آئينه ي آئين اسلام علي (ع) ميزان، علي (ع) ايمان، علي (ع) حق علي (ع) مولود کعبه رکن دين است علي (ع) بر حزب حق صاحب لِوا بود علي (ع) شمعي که در بزم ازل سوخت علي (ع) در مُلک هستي ناخدا بود علي (ع) حمد و علي (ع) ذکر و علي (ع) دم علي (ع) حجّ و صلوة است و صيام است علي (ع) در ياري حق تَرک جان گفت علي (ع) جوشن به تن پوشيد بي پُشت علي (ع) بازوي ديو نفس بسته علي (ع) اسلام را در صدر تابيد علي (ع) دين است و قرآن است و احمد ولي اللَّه اعظم رکن دين اوست که قرآن مي کند وصف خضوعش هزاران سلسله آواره ي اوست گهر از سِلمُکَ سِلمي فشانم عدم بود و عدم بود و عدم بود [صفحه 291] دُر توحيد افشاندند با هم علي (ع) داد از ولايت با نبي (ص) دست علي (ع) در چرخ ماه انجمن بود اگر خورشيد حرفي با علي (ع) گفت نمي دانم که بودم کيستم من نه صوفيّم نه سالوس ريائي نه آنرا و نه اين را دوست دارم نه در دل هست مهري زان سه يارم مسلمانم مسلمان غديرم بود خاک در او آبرويم دلم از خردسالي با علي (ع) بود چو از اوّل گِلم را مي سرشتند ولاي مرتضي (ع) بود گِل من سرم در هر قدم خاک رهش باد چو پا در عالم خاکي نهادم سراپاي وجودم با علي (ع) بود لب خاموشم از مولا علي (ع) گفت به عشق مادرم ز آنرو اسيرم مرا اندر غدير عشق زادند سرشک و شير با خونم عجين شد مرا شير ولايت داد مادر ولايت روح را آب حيات است ولايت گوهر درياي نور است ولايت هَديه ربّ جليل است ولايت گُل بر آرد از دل نار ولايت يعني از حيدر (ع) حمايت [صفحه 292] ولايت يعني از جان دست شُستن ولايت يعني از گهواره تا گور ولايت بستگي دارد به فِطرت به قرآن قول پيغمبر (ص) همين است به حق حق همين است و جز اين نيست ترا گر مهر مولا نيست در دل اگر گيري وضو با آب زمزم اگر گوئي اذان بر بام افلاک اگر ضرب المثل گردد خضوعت اگر در سجده صدها سال ماني اگر باشد به توحيدت تعهّد مبادا بر نماز خود بنازي گرفتم اينکه مانند تن و جان همه آيات آنرا خواندي از بر اگر مهر شه مردان نداري محمّد (ص) شهر علم است و علي (ع) در هر آنکو نايد از در دُزد باشد مرا غرق تجلا کن علي (ع) جان ز جام معرفت سيراب گردان اگر آلوده ام دل بر تو بستم «نمک پرورده ي خوان تو هستم اگر من خوار و پستم تو عزيزي ارادتمند زهراي (س) بتولم کيم من «ميثم» بي دست و پائي بگو دشمن کِشد بر اوج دارم [صفحه 294]
غديريه مولا علي عليه السَّلام
چو اوراق کتاب الغدير است
تمام هست خود ريزم به پايت
ز ميناي ولايت مستي ام ده
که چون خم در غدير خم بجوشم
ز اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينْ کاملم کن
نه نوروز است اين عيد غدير است
دلم دريائي از نور تجلّاست
به صحراي غدير خم بپوئيم
در آن صحرا خدا هم عيد دارد
ز دامان منا هم دلرباتر
چه روزي، روز عترت روز قرآن
منافق را به دل داغ است بَلِّغْ
رسالت بي ولايت ناتمام است
کزان کامل کني پيغمبري را
بگو دين جز تولّاي علي (ع) نيست
بگو خط علي (ع) اسلام ناب است
نبوّت بي ولايت نيست کامل
ترا غار حِرا او را غدير است
يکي ماه است و آن يک آفتاب است
محمّد (ص) دم زند خاموش خاموش
پيامش در زمين و آسمانها
علي (ع) از نفس او بر اوست اولي
علي (ع) دست خدا در آستين است
علي (ع) يعني پناه آفرينش
علي (ع) يعني تمام دين اسلام
علي (ع) سر تا قدم توحيد مطلق
علي (ع) آئينه ي حق اليقين است
علي (ع) فرمانده ي کل قوا بود
علي (ع) جبريل را توحيد آموخت
علي (ع) پيش از خلايق با خدا بود
علي (ع) حجر و حَطيم و بيت و زمزم
علي (ع) رکن و قعود است و قيام است
علي (ع) در بستر ختم رسل خُفت
علي (ع) در جنگ عَمرو عبدود کُشت
علي (ع) در کعبه بتها را شکسته
علي (ع) در بدر هم چون بدر تابيد
علي (ع) يعني علي (ع) يعني محمّد (ص)
اولو الامر تمام مسلمين است
ز خاتم بخشي و حال رکوعش
حديث مَنْزِلَتْ درباره ي اوست
حديث لَحْمُکَ لَحمي بخوانم
که حيدر (ع) با محمّد (ص) همقدم بود
خدا را هر دو مي خواندند با هم
نبي (ص) عقد اُخوّت با علي (ع) بست
شنيدي مهر با او هم سخن بود
يقين دارم که تنها يا علي (ع) گفت
اگر پرسيد از من کيستم من
نه وهّابي نه بابي نه بهائي
اميرالمؤمنين (ع) را دوست دارم
نه با اهل سقيفه کار دارم
اميرالمؤمنين (ع) باشد اميرم
غلام يازده فرزند اويم
سخن ناگفته ذکرم يا علي (ع) بود
بر آن گل مهر مولا را نوشتند
علي (ع) بود و علي (ع) بود و دل من
که مادر يا علي (ع) گفت و مرا زاد
برون آمد خروشي از نهادم
خروشم بانگ يا مولا علي (ع) بود
مؤذن هم بگوشم يا علي (ع) گفت
که با اشک ولايت داد شيرم
سرشک شوق و شير عشق دادند
تولّاي اميرالمؤمنين (ع) شد
مرا با عشق حيدر (ع) زاد مادر
ولايت خلق را فُلک نجات است
ولايت همدم موسي به طور است
ولايت رهنماي جبرئيل است
ولايت ميثم است و چوبه ي دار
ولايت يعني از عترت روايت
به موج خون رضاي دوست جُستن
طريق عترت از روي خط نور
ولايت خط قرآن است و عترت
تمام دين اميرالمؤمنين (ع) است
که هر کس را ولايت نيست دين نيست
ز طاعات و عباداتت چه حاصل
اگر سجّاده گردد عرش اعظم
گر از تکبير گردد سينه ات چاک
اگر دائم بود حال رکوعت
خدا را از دَرون خسته خواني
اگر گردي شهيد اندر تشهّد
ولايت گر نداري بي نمازي
وجودت شد يکي با کُلِّ قرآن
ز باء اولين تا سين آخر
به قرآن بهره از قرآن نداري
ز در در شهر وارد شو برادر
يقين دارم جحيمش مُزد باشد
مرا مست تولا کن علي (ع) جان
چو شمع محفل خود آب گردان
اگر خارم کنار گُل نشستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم»[1] .
مبادا آبرويم را بريزي
قبولم کن قبولم کن قبولم
گنهکاري، تهيدستي، گدائي
اميرالمومنين (ع) را دوست دارم
صفحه 290، 291، 292، 294.