موزون اصفهاني
عيد غدير است و بُوَد هنگام شاديّ و طرب اي ساقي از راه کم، مِيْ دِه به مستان دمبدم ز آن مِيْ که باشد بي بَدل، آسيب سوز و بي خلل زان مِي که ذرّات جهان، مَستند همچون اختران از شادي روزي چنين کز امر ربّ العالمين فرخنده روزي اينچنين، آورد حبريل امين کامروز بر اکمال دين، بنما علي (ع) را جانشين آندم رسول نيک خو بنمود بر اصحاب رو پس شد به منبر مصطفي، بگرفت دست مرتضي فرمود اي اهل جهان، از مرد وزن پير و جوان اين ابن عم من علي، باشد ز فَرّ کاملي حق اين سراج افروخته، روشن دلي آموخته بر مسند شرع مبين، از بعد من باشد مکين او آنِ من، من آنِ او، پيمان من پيمان او هم اين علي (ع) اعلاستي، هم سيّد و مولاستي باشد علي سر تا بپا مرآت وجه کبريا من شهر علم و اوست در من بحر حکمت او گهر او آگه از سر قِدم واقف ز قرآن بيش و کم [صفحه 280] هستي ز پيدا و نهان باشد طفيلش بي گمان شاه سرير لو کشف سلطان اقليم شرف داناي اسرار نهان فرمانرواي انس و جان جزئي ز وصفش بر ملا امروز گفتم با شما وصف امام انس و جان «موزون» چو ميسازي بيان ديوان موزون اصفهاني، ص 15-18.
در تهنيت عيد سعيد غدير حضرت علي (ع)
بي باده ي عشرت فزا،روزي چنين باشد عجب
از خُم صهباي قِدَم نِيْ از خم ماءُ العِنَبْ
داروي هر درد و علل دافع به هر رنج و تَعَبْ
از مهر و مه تا کهکشان هم فَرقَدان هم ذُو ذَنَبْ
شد مصطفي (ص) را جانشين، فخر عجم مير عرب
پيغام ربُّ العالمين بر احمد (ص) اُمّي لَقَب
مفتوح کن باب يقين بر رهروان حق طلب
تا بهر آن امر نکو سازند منبر از قَطَب
از بعد حمد کبريا، دُر سُفت از ياقوت لب
گويم شما را هر بيان، امريست از فرمان رب
بر من وصي، بر حق ولي، داده خدايش اين نَصَب
ازدست صُنعش دوخته بر قدش اين زيبا سَلَب
بهر نگهداريِّ دين، حق کرده او را مُنْتَخَب
سرپيچي از فرمان او آرد خدا را در غَضَب
از هر کسي اولاستي، هم از نَسَب هم از حَسَب
منشي ديوان قضا ديباچه ي علم و ادب
من ابر رحمت او مطر تا بر دمد از خاک حب
بر شرع و سنّت او حَکَم از واجبات و مستحب
در خلقت کون و مکان يزدان مسبب او سبب
بر ما سلف بر ما خلف بخشنده ي نام و نسب
در پيش او فاش و عيان هر مختفي هر محتجب
بي شک نمي گردد ادا عنوان کنم گر صد خُطَب
شعرت بود در کام جان شيرين تر از شهد و رُطب
صفحه 280.