مويّد خراساني (سيّد رضا)











مويّد خراساني (سيّد رضا)



مرد کعبه و غدير


منّت خداي را که بشکرانه غدير
گشتم دوباره مست ز پيمانه غدير


وقتي گشوده شد در ميخانه غدير
مستان زدند باده مستانه غدير


روز غدير راز خداي قدير ماست
اسلام سربلند ز روز غدير ماست


عيد غدير روز بيان حقايق است
روز طلوع فجر يقين صبح صادق است


اين عيد اهل دين و عزاي منافق است
روز سُرور و شادي مخلوق و خالق است


روز سخن ز رهبر معصوم گفتن است
نفرين به ظلم کرده ز مظلوم گفتن است


روز غدير عيد بزرگ امامت است
عيد غدير اعظم اعياد امّت است


عيد بزرگ شيعه و عيد کرامت است
گفتم ز شيعه شيعه او را علامت است


احوال شيعه از سخني زير و رو شود
از غربت علي (ع) چو بر او گفتگو شود


شيعه اسير رنگ و رخ و آب و تاب نيست
دارد صفاي باطن و صوفي مآب نيست


مي ترسد از حساب و دمي بي حساب نيست
جز در مسير جاذبه آفتاب نيست


ما را صداقتي که بود خاص شيعه نيست
در کسب و کار ما اثري زان وديعه نيست

[صفحه 270]

هان اي خطيب عشق ز اسرار کُن بگو
در گوش اهل راز ز علم لَدُن بگو


با ما ز آيه سَئَل سائِلٌ بگو
از آن شتر سوار مُعذّب سخن بگو


بر او شرار بغض امام هُدا چه کرد
با منکر ولايت مولا (ع) خدا چه کرد


در حجّة الوداع خداوند لا ينام
با وحي آخرين به نبي (ص) سيدالانام


حُجّت تمام کرد که حجّت کند تمام
در امر انتصاب علي (ع) اولين امام


کز هيچ کس مترس و درين ره قيام کن
فرمان ما بخوان و علي (ع) را امام کن


آن سيّد حجاز نَعَم گفته و بلي
بر منبر جهاز برآمد به خوشدلي


برخاست آن نبي (ص) به شناساندن ولي
دست علي (ع) گرفته و فرمود اين علي (ع)


مولاي هر کسي است که مولاي او منم
وز اين عمل رضاست خداي مُهَيمنم


برخاست مرتضي که ز حق ياوري کند
در گير و دار باطل و حق داوري کند


برخاست تا که جامعه را رهبري کند
تکميل کارنامه پيغمبري کند


بسپرد آن وديعه رسول (ص) خدا به او
باري گرانتر از همه انبيا به او


برخاست تا که نعمت حق را کند تمام
سازد براه عدل بنوعي دگر قيام


اين امر خاص تا نفتد در کف عوام
بايد که جانشين پيمبر (ص) بود امام


راه علي (ع) طريق هزاران پيمبر است
بار امامت از همه باري گرانتر است


برخاست تا که راز خدا جلوه گر شود
رازي که باز کرده نبي (ص) بازتر شود

[صفحه 271]

نگذارد آنکه خون شهيدان هدر شود
و آن نخل نورسيده دين بي ثمر شود


برخاست تا که فتنه در امّت نيوفتد
ديگر کسي به فکر خلافت نيوفتد


برخاست تا که دَين خدا را ادا کند
دين را ز چنگ مردم دنيا رها کند


برخاست تا که باطل و حق را جدا کند
درهاي ديگري بروي خلق وا کند


امّا دريغ آنکه به بن بست ماند او
در کنج خانه دست روي دست ماند او


بنشست آنکه تا نشود فتنه ها بلند
لب بست وداشت باز دو دست دعا بلند


مي ديد اگر شود به خلافت ز جا بلند
از هر سري شود به خلافش صدا بلند


زان رو نشست و خون جگر خورد و دم نزد
آن جمع نو رسيده بهم را بهم نزد


امّت ره نفاق سپردند اي دريغ
دست منافقان بفشردند اي دريغ


گول جهان عاريه خوردند اي دريغ
فرمان ز مرد کعبه نَبُردند اي دريغ


کردند آنچه دين خدا پايمال شد
ظلمي گران به حيدر (ع) و زهرا (ع) و آل شد


دردا چه زود آنهمه رحمت بباد رفت
قرآن بکار آمد و عترت ز ياد رفت


بس فتنه ها که بر سر اهل وِداد رفت
بيدادها به سلسله عدل و داد رفت


عهد رسول (ص) و دست بتول و دل علي (ع)
بشکسته شد ز بيعت طاغوت اولي


از مسلمين دورنگي و دعوي دين چرا
اين فتنه ها بجامعه مسلمين چرا


بدگوئي از امام همه ي مؤمنين چرا
در حق شيعه تهمت خان الامين چرا

[صفحه 272]

مؤمن به جبرئيل اهانت نمي کند
هرگز امين وحي خيانت نمي کند


فُلک نجات و حبل الهي ولايت است
مدح علي (ع) شنيدن و گفتن عبادت است


بغض علي و حبّ علي (ع) هر دو آيت است
آن مايه شقاوت و اين يک سعادت است


فرمود مصطفي (ص) که علي (ع) جاودانه است
بين خدا و خَلق علي (ع) يک نشانه است


ديدم روايتي که سراسر بشارت است
راوي ابوذر است که روح صداقت است


و آن گفته از بيان مقام رسالت است
گفتا نظر به چهره مولا عبادت است


يا رب به موي او برخ او به بوي او
بر ما بده سعادت ديدار روي او


من ذرّه ام نشسته به دامان آفتاب
گردم که مي روم ز بيابان آفتاب


روشن کننده رخ تابان آفتاب
بر گردنم گذاشته پيمان آفتاب


يا رب مباد ترک دل ما کند علي (ع)
اين رشته را ز گردن دل و اکند علي (ع)


اي بهترين خلق پس از مصطفي (ص) علي (ع)
مهر تو واجب است چو مهر خدا علي (ع)


دستم بگير تا نفتادم ز پا علي (ع)
چشم من است و لطف تو يا مرتضي علي (ع)


در سينه تو علم خدا موج مي زند
در نام اقدس تو شفا موج مي زند


چشم تو آبشار عنايت بود علي (ع)
هر يک نگاه تو در رحمت بود علي (ع)


دستت کليد خانه ي حکمت بود علي (ع)
روز تو روزگار قيامت بود علي (ع)


بر لوح قلب شيعه نوشته علي علي (ع)
خواند بهر صباح فرشته علي علي (ع)

[صفحه 273]

آن شيعه اي که در همه جا رو بسوي تست
در بزم و رزم ذکر لبش گفتگوي تست


عطري به جان او ز گُل خُلق و خوي تست
هم عزّت پيمبر (ص) و هم آبروي تست


از ناس روي بر مَلک الناس مي کند
دردي که مي رسد بتو احساس مي کند


اي پيرو علي (ع) و اَثيم[1] از سيه دلي
بشنيدي ار خداي تو بر شيعه علي (ع)


کرده حرام آتش سوزنده را بلي
دستت رسد بدامن مولا علي (ع)، ولي


هيهات تا که دست به دامان او رسد
وقتي رسد که جان همه بر گلو رسد


مولا که در برش عظمت برده سر فرود
بر جلوه هاي عصمت و ايثار او درود


چيزي بَتَر[2] به نزد علي (ع) از گنه نبود
کاندر جواب «عُرفي» شاعر چنين سرود


شرم از رخ علي (ع) کن و کمتر گناه کن
اينک بکار خويش «مؤيد» نگاه کن


سفينه هاي نور، ص 375-378.



صفحه 270، 271، 272، 273.





  1. اَثيم: گناهکار.
  2. بَتَر: مخفف بدتر.