مويّد خراساني (سيّد رضا)
منّت خداي را که بشکرانه غدير وقتي گشوده شد در ميخانه غدير روز غدير راز خداي قدير ماست عيد غدير روز بيان حقايق است اين عيد اهل دين و عزاي منافق است روز سخن ز رهبر معصوم گفتن است روز غدير عيد بزرگ امامت است عيد بزرگ شيعه و عيد کرامت است احوال شيعه از سخني زير و رو شود شيعه اسير رنگ و رخ و آب و تاب نيست مي ترسد از حساب و دمي بي حساب نيست ما را صداقتي که بود خاص شيعه نيست [صفحه 270] هان اي خطيب عشق ز اسرار کُن بگو با ما ز آيه سَئَل سائِلٌ بگو بر او شرار بغض امام هُدا چه کرد در حجّة الوداع خداوند لا ينام حُجّت تمام کرد که حجّت کند تمام کز هيچ کس مترس و درين ره قيام کن آن سيّد حجاز نَعَم گفته و بلي برخاست آن نبي (ص) به شناساندن ولي مولاي هر کسي است که مولاي او منم برخاست مرتضي که ز حق ياوري کند برخاست تا که جامعه را رهبري کند بسپرد آن وديعه رسول (ص) خدا به او برخاست تا که نعمت حق را کند تمام اين امر خاص تا نفتد در کف عوام راه علي (ع) طريق هزاران پيمبر است برخاست تا که راز خدا جلوه گر شود [صفحه 271] نگذارد آنکه خون شهيدان هدر شود برخاست تا که فتنه در امّت نيوفتد برخاست تا که دَين خدا را ادا کند برخاست تا که باطل و حق را جدا کند امّا دريغ آنکه به بن بست ماند او بنشست آنکه تا نشود فتنه ها بلند مي ديد اگر شود به خلافت ز جا بلند زان رو نشست و خون جگر خورد و دم نزد امّت ره نفاق سپردند اي دريغ گول جهان عاريه خوردند اي دريغ کردند آنچه دين خدا پايمال شد دردا چه زود آنهمه رحمت بباد رفت بس فتنه ها که بر سر اهل وِداد رفت عهد رسول (ص) و دست بتول و دل علي (ع) از مسلمين دورنگي و دعوي دين چرا بدگوئي از امام همه ي مؤمنين چرا [صفحه 272] مؤمن به جبرئيل اهانت نمي کند فُلک نجات و حبل الهي ولايت است بغض علي و حبّ علي (ع) هر دو آيت است فرمود مصطفي (ص) که علي (ع) جاودانه است ديدم روايتي که سراسر بشارت است و آن گفته از بيان مقام رسالت است يا رب به موي او برخ او به بوي او من ذرّه ام نشسته به دامان آفتاب روشن کننده رخ تابان آفتاب يا رب مباد ترک دل ما کند علي (ع) اي بهترين خلق پس از مصطفي (ص) علي (ع) دستم بگير تا نفتادم ز پا علي (ع) در سينه تو علم خدا موج مي زند چشم تو آبشار عنايت بود علي (ع) دستت کليد خانه ي حکمت بود علي (ع) بر لوح قلب شيعه نوشته علي علي (ع) [صفحه 273] آن شيعه اي که در همه جا رو بسوي تست عطري به جان او ز گُل خُلق و خوي تست از ناس روي بر مَلک الناس مي کند اي پيرو علي (ع) و اَثيم[1] از سيه دلي کرده حرام آتش سوزنده را بلي هيهات تا که دست به دامان او رسد مولا که در برش عظمت برده سر فرود چيزي بَتَر[2] به نزد علي (ع) از گنه نبود شرم از رخ علي (ع) کن و کمتر گناه کن سفينه هاي نور، ص 375-378.
مرد کعبه و غدير
گشتم دوباره مست ز پيمانه غدير
مستان زدند باده مستانه غدير
اسلام سربلند ز روز غدير ماست
روز طلوع فجر يقين صبح صادق است
روز سُرور و شادي مخلوق و خالق است
نفرين به ظلم کرده ز مظلوم گفتن است
عيد غدير اعظم اعياد امّت است
گفتم ز شيعه شيعه او را علامت است
از غربت علي (ع) چو بر او گفتگو شود
دارد صفاي باطن و صوفي مآب نيست
جز در مسير جاذبه آفتاب نيست
در کسب و کار ما اثري زان وديعه نيست
در گوش اهل راز ز علم لَدُن بگو
از آن شتر سوار مُعذّب سخن بگو
با منکر ولايت مولا (ع) خدا چه کرد
با وحي آخرين به نبي (ص) سيدالانام
در امر انتصاب علي (ع) اولين امام
فرمان ما بخوان و علي (ع) را امام کن
بر منبر جهاز برآمد به خوشدلي
دست علي (ع) گرفته و فرمود اين علي (ع)
وز اين عمل رضاست خداي مُهَيمنم
در گير و دار باطل و حق داوري کند
تکميل کارنامه پيغمبري کند
باري گرانتر از همه انبيا به او
سازد براه عدل بنوعي دگر قيام
بايد که جانشين پيمبر (ص) بود امام
بار امامت از همه باري گرانتر است
رازي که باز کرده نبي (ص) بازتر شود
و آن نخل نورسيده دين بي ثمر شود
ديگر کسي به فکر خلافت نيوفتد
دين را ز چنگ مردم دنيا رها کند
درهاي ديگري بروي خلق وا کند
در کنج خانه دست روي دست ماند او
لب بست وداشت باز دو دست دعا بلند
از هر سري شود به خلافش صدا بلند
آن جمع نو رسيده بهم را بهم نزد
دست منافقان بفشردند اي دريغ
فرمان ز مرد کعبه نَبُردند اي دريغ
ظلمي گران به حيدر (ع) و زهرا (ع) و آل شد
قرآن بکار آمد و عترت ز ياد رفت
بيدادها به سلسله عدل و داد رفت
بشکسته شد ز بيعت طاغوت اولي
اين فتنه ها بجامعه مسلمين چرا
در حق شيعه تهمت خان الامين چرا
هرگز امين وحي خيانت نمي کند
مدح علي (ع) شنيدن و گفتن عبادت است
آن مايه شقاوت و اين يک سعادت است
بين خدا و خَلق علي (ع) يک نشانه است
راوي ابوذر است که روح صداقت است
گفتا نظر به چهره مولا عبادت است
بر ما بده سعادت ديدار روي او
گردم که مي روم ز بيابان آفتاب
بر گردنم گذاشته پيمان آفتاب
اين رشته را ز گردن دل و اکند علي (ع)
مهر تو واجب است چو مهر خدا علي (ع)
چشم من است و لطف تو يا مرتضي علي (ع)
در نام اقدس تو شفا موج مي زند
هر يک نگاه تو در رحمت بود علي (ع)
روز تو روزگار قيامت بود علي (ع)
خواند بهر صباح فرشته علي علي (ع)
در بزم و رزم ذکر لبش گفتگوي تست
هم عزّت پيمبر (ص) و هم آبروي تست
دردي که مي رسد بتو احساس مي کند
بشنيدي ار خداي تو بر شيعه علي (ع)
دستت رسد بدامن مولا علي (ع)، ولي
وقتي رسد که جان همه بر گلو رسد
بر جلوه هاي عصمت و ايثار او درود
کاندر جواب «عُرفي» شاعر چنين سرود
اينک بکار خويش «مؤيد» نگاه کن
صفحه 270، 271، 272، 273.