موسوي گرمارودي (سيّد مصطفي)











موسوي گرمارودي (سيّد مصطفي)



گل هميشه بهارم


گل هميشه بهارم، ببين خزان باقي است
خراش صاعقه بر چهر آسمان باقي است


حديث سيلي توفان به چهره ي گل سرخ
هنوز بر دهن ياس و ارغوان باقي است


ز ابر فتنه تگرگي که ريخت بر سر ما
هزار غنچه ي پرپر به بوستان باقي است


نشان مرگ و بلا بود در کوير سکوت
غريو رعد که در گوش هر کران باقي است


شکست کشتي امن از شقاوت توفان
به روي آب فقط دست بادبان باقي است


هزار سال گذشت و ز تازيانه ي برق
شيار زخم بر اندام ناروان باقي است


پرندگان بهاري ز باغ کوچيدند
به روي شاخه نشاني ز آشيان باقي است


اميد رويش گل را خزان ربود ز باغ
اميد رجعت سرسبز باغبان باقي است


گل هميشه بهارم غدير آمده است
شراب کهنه ي ما در خم جهان باقي است


خداي گفت که «اکملتُ دينَکُم» آنک
نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است


قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان
ولايت علي و آل، جاودان باقي است


گل هميشه بهارم بيا که آيه ي عشق
به نام پاک تو در ذهن مردمان باقي است


نسيم غدير، ص 179-180.

[صفحه 265]



صفحه 265.