محفوظ اصفهاني
سقاک اللَّه اي ساقي دل پذير بده جامي از آن مِي روح بخش به بزم بهشتم برد پاي کوب بده جرعه اي تا که مستم کند نبي (ص) چون ادا کرد حجّ وداع که بَلِّغ رِسالاتِکْ از امر ما جماعت فزونند ز يکصد هزار بخم غدير انجمن ساختند بپا منبري از جهاز شتر بمنبر رسول خدا پا نهاد پس از حمد خلاق جل علا مرا وحي نازل شد از کردگار منم آنکه از کفر و کين و نفاق رساندم بعزّت هر آنکس که بود کنون وقت رحلت ز دار جهان علي (ع) را سپس خواند در نزد خويش بگفتا بهر کس که مولا منم علي ابن عم و وصي من است [صفحه 256] منم شهر علم و علي (ع) در مراست هر آنکس کند پيروي از علي (ع) پس آنگاه برداشت دست دعا که يا رب هر آنکس محبّ علي (ع) است هر آنکس بود دشمن اين علي (ع) دعاي نبي (ص) چون بپايان رسيد نمودند بيعت همه با علي (ع) توئي مير و سالار و مولاي ما تو را چونکه «محفوظ» آيد اجل ديوان محفوظ، ص 34-35. [صفحه 257]
بزم بهشت
سقاني ز ميناي خم غدير
کز آلودگي پاک سازم ضمير
اگر لطف ساقي شود دستگير
بصحراي پر وحشت دارو گير
بر او وحي شد از خداي قدير
تو بر خلق هستي بشير و نذير
بهمراه او از صغير و کبير
به امر نبي (ص) خسرو بي نظير
در آنجا نمودند بهر بشير
که بينند او را کبير و صغير
بگفتا در آن اجتماع کثير
که تعيين نمايم وصي و وزير
رهاندم شما را چه بُرنا چه پير
ز کفر و ضلالت ذليل و حقير
رسيده است بر من زحي خبير
گرفتش ببالاي منبر ز زير
به او اين علي (ع) هست مولا و مير
بود اين علي (ع) دين حق را ظهير
بود اين علي (ع) مؤمنانرا امير
رود در جنان وارهد از سعير
بدرگاه پروردگار قدير
دو عالم بَرو باش خود مستجير
تو خود دشمنش باش در هر مسير
شد آن عرصه چون عرصه ي دار و گير
عمر گفت بخٍّ لک يا امير
پس از مصطفي تا بيوم العسير
به مهر و تولاي حيدر (ع) بمير
صفحه 256، 257.