شعري از حضرت علي
سپس حضرت به جواني که نزديکشان بود فرمودند: بنويس محمد النبي اخي و صنوي و جعفر الذي يضحي و يمسي و بنت محمد سکني و عرسي فاوجب لي ولاية عليکم «محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر خدا، برادر مهرابن من است و حمزه سرور شهيدان عموي من است. و جعفر آن روز و شب با ملائکه در پرواز است، پسر مادر من است. دختر پيامبر باعث سکون دل و همسر من است. خون و گوشت او با خون و گوشت من بستگي دارد... و پيامبر خدا در روز غدير خم، به امر خدا ولايتم را بر شما واجب نمود...» چون معاويه اشعار حضرت را خواند از زيبائي کلام و عمق معناي شعر، خجالت زده شد و از روي عناد دستور داد اين شعر از دسترس مردم شام و دور نگه دارند. مبادا که مردم به سوي حضرت علي عليه السلام جلب شوند و کلام بر حق ايشان در دل آنها اثر گذارد.[1] .
روزي معاويه نامه اي به حضرت علي عليه السلام نوشت. متن نامه اين گونه آغاز شده بود که من داراي فضائلي هستم. پدرم در جاهليت بزرگ و سرور بود. در اسلام به پادشاهي رسيد. من خويشاوند پيامبر و دائي مومنين و نويسنده وحي الهي هستم. حضرت علي عليه السلام پس از خواندن نامه فرمودند: آيا پسر هند جگرخوار به اين فضايل بر من برتري مي جويد؟
و حمزة سيدالشهداء عمي
يطير مع الملائکه ابن عمي
منوط لحمها بدمي و لحمي
رسول الله يوم غدير خم