بخوانيد و بخنديد











بخوانيد و بخنديد



ابوعثمان بحرالجاحظ گفته است: مردي از رؤ ساي تجار به من خبر داد و گفت: پيرمردي بداخلاق اخمو و خاموش، در کشتي با ما بود که سرش را از زمين بر نمي داشت و هر وقت اسم شيعه را مي شنيد، در خشم فرو مي رفت و چهره اش دگرگون شده، ابروهايش را سخت درهم مي کشيد. روزي به او گفتم: از چه چيز شيعه اينقدر بدت مي آيد که با شنيدن آن نگران و آشفته مي شوي؟ گفت: من از هيچ چيز شيعه به اندازه اين شين اول اسمش بدم نمي آيد، زيرا من شين را نديده ام مگر در اول هر کلمه زشتي از قبيل: شر شوم شيطان شرارت و...

ابوعثمان گفت: بدين ترتيب ديگر اساس تشييع واژگونه شد.

شگفتي از سفاهت پيرمرد بداخلاق و حماقت ابوعثمان که گمان کرد، که اساس تشيع با اين دليل واهي فرو ريخته است. آن پيرمرد چرا کلماتي چون شريعت، شمس، شهد، شفاعت، شهامت، شجاعت و... به يادش نمي آيد و...[1] .







  1. الغدير، ج 5، ص 158.