فرار از زندان
گفت: به خدا قسم او را به کشتن مي دهم. سپس 30 کنيز بسيار زيبا خريد و هاشميات کميت را به آنها ياد داد و آنان را مخفيانه با برده فروشي براي هشام عبدالملک فرستاد. هشام آنها را خريد. آن کنيزها روزي قصايد کميت را براي هشام خواندند و او از اين قصايد به شدت خشمگين شد و به خالد قسري چنين نوشت: سر کميت را براي من بفرست. خاله کميت را دستگير کرد و به زندان افکند. کميت زن خود را فرا خواند و لباس او را پوشيد و او را به جاي خويش نهاد و خود از زندان گريخت. چون حالد خبر يافت. خواست زن را به مجازات برساند. بني اسد گرد آمدند و گفتند: تو را زن فريب خورده خاندان ما راهي نيست. خالد از آنها ترسيد وزن را رها کرد.[1] .
خالد قسري که حاکم عراق بود پس از شنيدن يکي از قصايد کميت اسدي بسيار خشمگين شد.