خصال نيك











خصال نيک



روزي صاحب بن عباد از غلامان خود درخواست نوشيدني کرد.

قدحي پر آوردند. چون خواست بياشامد، بعضي از دوستان نزديک گفتند: اين نوشيدني را نخور که مسموم است. صاحب به دوستش گفت: گواه تو بر اين سخن چيست؟ گفت: آزمايش. اين آب را به همين غلامي که آورده بنوشان.

صاحب گفت: اين کار را نه براي ديگران تجويز مي کنم و نه حلال مي دانم. دوستش گفت: آن را به مرغي بنوشان. فرمود: هلاک حيوان را نيز تجويز نمي کنم.

دستور داد آب بريزيد و به غلام فرمود: اي غلام! به دنبال کار خودت برو و ديگر به خانه من وارد مشو. فرمان داد که کنيزي به جاي آن غلام به خدمت و حقوق گمارند حقوق آن غلام را هم مرتب پرداخت نمايند.[1] .







  1. الغدير، ج 7 و 125.