برطرف كردن معضلات اجتماعي و مذهبي











برطرف کردن معضلات اجتماعي و مذهبي



امـتـي کـه صـاحـب ديـن، تـمـدن و آداب و رسـوم جـديـدي اسـت و حـلقـه اتـصـال خـويـش بـا مـنبع وحي الهي را از دست مي دهد، در رويارويي با حوادث و شرايط، دچار سـئوالات و ابـهـامات فراواني مي شود و به طور حتم به راهبري نيازمند است که بتواند امت را بـه سـان کـشتي طوفان زده، به سوي ساحل اطمينان و استقرارش پيش برد. چنين راهبري اگر هـمـانـنـد پـيـامـبـر بـا ريـسـمـان وحـي بـه فـيـض و عـلم الهـي متصل نباشد دست کم بايد از عنايات الهي الهام گيرد و قادر به درک ارتباط بين هستي و خالق آن و همچنين درک ارتباط بين پديده هاي طبيعي باشد.

بـه عـبـارت ديگر هم علم جهان طبيعي را داشته باشد و هم مکنونات ماوراي آن را بداند. کساني کـه بـه نـاحـق خـود را خـليـفـه امـت رسـول خـدا (ص) نـامـيـدند، نه چنين علمي داشتند و نه لياقت فراگيري آن را.

جـامـعـه اسـلامي در حالي که تنها بيست و سه سال از آغاز اولين نداي توحيدي مي گذشت، در بـرخـورد بـا مـسـائل بسياري از جمله تهديد دشمن خارجي، ارتداد و بازگشت عده اي به عقايد سـابـق، مـخـالفـت کـسـانـي کـه با رسول خدا پيمان داشتند و... نياز به ارشاد پيامبر گونه داشـتـند و دولتمردان گاهي حتي از حل منازعه بين دو فرد از مسلمانان نيز عاجز بودند؛ تا چه رسـد بـه ايـن کـه بـه طـور مـثـال پـاسـخ کـسـانـي بـدهـنـد کـه در اصـل ديـن تـشـکـيـک مـي کـردنـد و بـعـضـي هـمـانند کشيشان رومي از بنيان فکري استواري نيز بـرخـوردار بـودنـد و در اوليـن اسـتـدلال مـي تـوانستند خلفا را مقهور خويش کرده و دين خود را بـرتـر جـلوه دهـنـد. در چـنين شرايطي مردم و حتي خود خلفا مي دانستند که کسي غير از امام (ع) نمي تواند پاسخگوي نيازهاي جامعه اسلامي باشد.

از امام در موارد بسياري براي حل مشکلات پيش آمده اينک چند نمونه به اختصار بيان مي شود.

پس از رحلت رسول گرامي اسلام (ص) گروهي از مسيحيان که يک اسقف عالي مقام در ميان آنان بود و وارد مدينه شد و به بحث با حليفه اول پرداخت. خليفه که قدرت پاسخگويي به آنان را نداشت، مسيحيان را به حضور امير مؤ منان (ع) فرستاد. آنان از امام (ع) پرسيدند که خدا کجاست. امام (ع) آتشي افروخت و از اسقف مسيحي پرسيد: روي اين آتش کجاست؟

اسقف جواب داد: آتش پشت و رو ندارد و همه طرف آن روي آن است.

امـام (ع) فرمود: اگر آتشي که خدا آفريده طرف خاصي ندارد خالق آن که هرگز شبيه آتش ‍ نيست برتر از آن است که پشت و رو داشته باشد. مشرق و مغرب از آن خداست و هر طرف که رو کني، آن طرف روي خداست و همه جا وجود دارد و چيزي براو مخفي و از آن پنهان نيست.

راءس الجـالوت، پـيـشـواي يـهـوديـان کـه در اقـدامـي مـشـابـه نـزد خـليـفـه اول آمـده بـود از وي سـئوالاتـي پـرسـيد و نظر قرآن را در اين باره جويا شد. سئوالات راءس الجالوت اين گونه بود:

ريشه حيات موجودات زنده چيست؟

چيزي که روح ندارد اما تنفس مي کند چيست؟

کدام قبر بود که به همراه صاحب آن حرکت کرد؟

خـليـفـه از جواب عاجز ماند. امام در جواب راءس الجالوت فرمود: ريشه حيات و موجودات آب است[1] و آن که بدون روح تنفس مي کند صبح است[2] و قبري که با صاحبش حرکت کرد قبر يونس بودکه ماهي به همراه يونس حرکت مي کرد.[3] .

در پـي پـيـروزي مـسلمانان بر سپاه ايران در جنگ قادسيه، حکومت ايران که خطر مسلمانان را جـدي و تـاج و تـخـت را در شـرف نابودي ديد، سپاهي انبوه به فرماندهي «فيروزان» گرد آورد تـا جـلوي حـمـله بـعـدي مسلمانان را بگيرد و در صورت امکان، خود عليه مسلمانان دست به حـمـله بـزنـد. سـعـد وقاص، فرمانده مسلمانان، خبر گرد آمدن سپاه ساساني را به خليفه دوّم ابلاغ کرد. خليفه به مسجد رفت و در جمع سران صحابه اعلام کرد که مي خواهد مدينه را ترک و براي فرماندهي سپاه مسلمانان به نزديکي کوفه برود.

بـعضي از صحابه خليفه را براي اين تصميم تشويق کردند و از خليفه خواستند سپاهيان يمن و شـام را نـيـز بـراي تـقـويـت مـسـلمـانـان، بـه جـانـب کـوفـه گسيل دارد.

امام (ع) رو به خليفه فرمود:

سـرزمـيـنـي کـه به زحمت و جديداًبه تصرف مسلمانان در آمده نبايد از سپاه اسلام خالي باشد. اگـر مـسـلمـانـان يـمـن و شـام را فـراخـوانـي، مـمکن است سپاه حبشه يمن را و ارتش روم، شام را اشـغـال کـنـنـد و زنـان و فـرزنـدان مـسلمان که در يمن و شام اقامت دارند صدمه ببينند. اگر خود مدينه را ترک گويي، اعراب اطراف از اين فرصت استفاده کرده، فتنه اي به پا مي کنند که ضـرر آن بـيـشـتـر از ضـرر فـتنه اي است که به استقبال آن مي روي. فرمانرواي کشور مانند رشته مهرها ست که آن ها را به هم پيوند مي دهد.

اگر رشته اي از هم بگسلد، مهره ها از هم مي پاشند. اگر نگراني تو به سبب قلت سپاه اسلام است، مسلمانان به جهت ايماني که دارند بسيارند. تو مانند ميله وسط آسياب باش و آسياي نبرد را بـه وسـيـله سـپـاه اسـلام بـه حرکت در آور. شرکت تو در جبهه مايه جراءت دشمنان مي شود. زيـرا بـا خـود مي انديشند که تو يگانه پيشواي اسلام هستي و مسلمانان به جز تو پيشوايي ندارند و اگر از ميان بردارند مشکلاتتان حل مي شود و اين انديشه حرص آنان را بر جنگ و کسب پيروزي دو چندان مي کند.»

خليفه پس از اين نصيحت امام (ع) از رفتن منصرف شد و گفت:

راءي، راءي علي است و من دوست دارم که از راءي او پيروي کنم[4] .

قـبـل از ظـهور اسلام، اعراب، عام الفيل[5] را مبداء تاريخ مي دانستند. اما پس از آن، تـا سـال سـوم خـلافـت خـليـفه دوم، هيچ مبداءي براي تاريخ نبود و چه بسا مشکلاتي در زمينه نـگـارش نـامه ها به وجود مي آمد. زيرا در کتابت نامه ها و دستورها، تنها روز و ماه نگاشته مي شـد و سـال آن ذکـر نمي شد. اين مساءله در برخي موارد اشکالاتي را به وجود مي آورد. در اين سـال، خـليـفـه دوم بـه نـاگـاه ابـتداي خلافت خويش را مبداء تاريخ قرار داد که مورد اعتراض بـسـيـاري قـرار گرفت. خليفه به ناچار عده اي از صحابه را براي تعيين مبداء تاريخ گرد آورد. هـر يـک از صـحـابـه نـظـري دادنـد. عـده اي مـعـتـقـد بـودنـد مـبـداء تـاريخ مي بايست ميلاد رسول گرامي اسلام (ص) باشد و برخي ديگر مبعث آن راحضرت پيشنهاد مي کردند.

امـام عـلي (ع) پـيـشنهاد کرد روزي که پيامبر سرزمين شرک را ترک و به سرزمين اسلام هجرت کـرد را مـبـداء تـاريـخ قـرار دهـنـد. خـليـفـه از مـيـان آراي مـخـتـلف نـظر امام (ع) را پسنديد و از آل ن پس، مبداء تاريخ اسلام، هجرت رسول گرامي اسلام معين شد.[6] .

خـليـفـه دوم چـون خـود را از ضربت ابولؤ لؤ در شرف مرگ يافت، شورايي تعيين کرد که سرانجام آن به هر حال به خلافتي کسي غير امام منجر مي شد و بار ديگر امام (ع) از حق خويش و مسلمانان از خلافت و دانش ايشان محروم مي شدند.

چـون خـليـفـه سـوم زمـام امـور مـسـلمـيـن بـه کـف آورد، مـنـاصـب بـه اقـوام و آشـنايان سپرد و بيت المـال را آن گـونـه کـه مـي پـسنديد در بين دوستان و نزديکان تقسيم کرد. امام همانند دوران دو خليفه قبل، ضمن نپذيرفتن مسئوليت، از روش خليفه سوم انتقاد نمود و راه درست خلافت را به او نـشان مي داد. اما خليفه که براي شنيدن سخن حق و نصايح امام (ع) گوش ‍ شنوايي نداشت، همان مقدار اندک را نيز که مي پذيرفت، در اولين مواجه با مروان، وزير و دستيار نادان و کينه توزش، به فراموشي مي سپرد.

در هـر شـرايـط، امـام شـبـانـگاهان به خانه خليفه مي رفت و اشتباهات او را گوشزد مي نمود و سعي مي کرد مصائب جامعه اسلامي را کم کند.

خـليـفـه سـوم اگـر چـه در شـيـوه حـکـومـت و کـشـور داري کـمـتـر بـه نـصـايـح امـام (ع) عـمـل مـي کرد اما در مسايل اجتماعي و قضايي همواره از امام کمک مي خواست. حتي معاويه که دشمن رو در روي امـام (ع) بـود هـر گاه در پاسخ مسائل در مي ماند، کساني را مخفيانه به محضر امام (ع) مي فرستاد تا از ايشان پاسخ بخواهد بدين طريق از درياي علم امام (ع) استفاده مي کرد.[7] .







  1. و جعلنا من الما کل شي حي (انبيا 30)
  2. و الصبح اذا تنفس (تکوير 18)
  3. فروغ ولايت ص 285.
  4. تاريخ طبري ج 4 ص 237.
  5. سالي که سپاه ابرهه به مکه حمله و توسط پرندگان نابود شدند.
  6. تاريخ طبري، ج 2 ص 253.
  7. فروغ ولايت. ص 293.