ضرورت امامت











ضرورت امامت



چون خواست الهي بر آفرينش هستي تعلق گرفت، آسمان ها و زمين و آنچه در آن است از جمادات تـا نـبـاتـات و جـانـداران، آن گونه که مورد نظر آفريدگار بود، خلق گرديد و جهان خلقت بـراي زيـسـت موجود ويژه مهيا شد. نعمات کثير خوردني، آشاميدني و... براي حيات بشر ايجاد شد و اولين کسي که قرار بود نسل او، سلسله نمايندگان خدا روي زمين باشد، از خاک آفريده شد و پا به عرصه نهاد: انسان!

انسان، همان کسي بود که تمام نعمات براي او خلق شد و مي بايست بهترين و برترين موجود در عـالم هـسـتـي باشد. تا آن جا که خداوند حتي فرشتگان را براي تعظيم اين مخلوق ويژه امر به سجده نمود. اکنون بهترين موجود و زيباترين مخلوق هستي، به حيات درآمده بود تا نماينده خـدا در روي زمـيـن بـاشـد. اما آيا اين موجود داراي عقل و شعور، به تنهايي مي توانست بد را از خـوب و بـايـد را از نـبـايـد تـشـخـيـص دهـد؟، هـرگـز! هـر چـنـد او بـرتـريـن و کـامـل تـريـن موجودات بود و قدرت عقل و نطقش او را از ديگر مخلوقات متمايز مي ساخت، اما به تنهايي نمي توانست صواب را از ناصواب و سره را از ناسره بازشناسد. پس نياز به ياري خـالق داشـت و خـالق، او را، هـمـو که تنها بود و کسي غير او نبود، پيامبر خويش قرار داد. آدم، پـيـامـبـر خـدا شـد، ابـتـدا بـراي خـويـش و سـپـس بـراي اهل و خاندان و بازماندگانش.

آرام آرام، فـرزنـدان آدم بر عرصه گيتي گام نهادند و هر روز به موازات پيشرفت نفوسشان در بـهـره گـيـري از نـعـمـات الهي و استفاده از عقل و هوش و درايت خدادادي، تواناتر شدند. امّا هـرگـز از ارشـاد الهي بي نياز نشدند و خداوند عالم، در هر زمان به فراخور پيشرفت بشر نـمـايـنـدگـي از مـيـان خـود آنان براي رهبري شان فرستاد تا آنان را به سوي خير و نيکي و صلاح هدايت و از کجروي و جهالت و شرک دور گرداند.

هـدايـت الهي گام به گام تکامل يافت تا اينکه به تشخيص باري تعالي، بشر به مرحله اي از کـمـال رسـيـد کـه مـي بـايـسـت آخرين پيامبر با کامل ترين دين برايشان فرستاده شود. به عـبـارت ديـگـر، جـامـعـه بـشـري بـراي دريـافـت «ديـن کامل» توسط آخرين فرستاده الهي آماده گرديد.

بدين سان بود که محمد (ص)، نداي «قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللّهَ تُفْلِحُوا» سر داد و مردمان علي رغم مـخالفت مشرکان و کينه توزي جاهلان، چنان به ايشان گرويدند که در هنگام رحلت ايشان به مـحضر الهي، تمام سرزمين حجاز تحت سيطره پرچم «لا اِلهَ اِلا اللّه، محمدٌ رَسُولُ اللّه (ص») قرار گرفت.

آخـرين پيامبر نيز چونان ساير ابناي بشر عمري محدود داشت و با رفتنش دفتر رسالت بسته مـي شـد. امـا آيـا بـشـر بـه يـک بـاره مـي تـوانـسـت از اتـصـال بـه مـنـبـع فـيـض الهـي قـطـع و بـه صـِرف بـودن کـتـابِ (قـرآن) غـيـر قـابـل تـحـريـف الهـي در مـيـانشان، به حال خود رها شود؟ اگر مردم در شرايط جديد قرار مي گرفتند و کسي نمي توانست حقيقت کتاب خدا را دريابد و به مردم بازگويد، چه مي شد؟ اگر مردمان، هر يک به گونه اي کتاب خدا را تفسير مي کردند، آيا غير از اين است که دين الهي در تـضـارب آراء و افـکـار و بـرداشـت هـاي مـتـضـاد و مـتـنـاقـض پـايـمـال مـي شـد؟ آيـا جـامـعـه بـشري نياز به راهبر، حاکم، الگو و «ولي» نياز نداشته و ندارد؟

بـدون تـرديـد، هـر جـا انـسـان هـايـي گـرد هـم آيـنـد و جـامـعـه اي تشکيل دهند به رهبر و پيشوا نياز دارند. تاريخ، جامعه اي را سراغ ندارد که تدبير امور آنها بدون رهبر ـ اين نياز اساسي و اوليه هر جامعه بشري ـ صورت گرفته باشد.

وجود يک پيشواي با کفايت مي تواند افراد جامعه اي را در جنبه هاي مختلف فرهنگي، اقتصادي، سـيـاسي و اجتماعي به سوي کمال مادي و معنوي سوق دهد. موضوع «پيشوا» و «پيشوايي»، در تـاريـخ بـشـر همواره فصل عمده اي از علم سياست را به خود اختصاص ‍ داده است. در اسلام، نـيز موضوع امامت و ولايت بسيار با اهميّت تلقي شده و عالمان دين، بحث هاي اين موضوع را از ديدگاه هاي گوناگون فقهي، قرآني، تاريخي و کلامي مورد بحث و بررسي قرار داده اند. آنچه باعث شد تا اين بحث مورد توجه و مداقّه بيشتري قرار گيرد، تغيير مسير خلافت و رهبري جـامـعـه پـس از رحـلت پـيـامـبـر (ص) از نصّ فرمان آن حضرت، و ناديده گرفته شدن حق مسلم پيشواي واقعي مسلمانان، حضرت علي (ع) بود.